شهید میرعماد عمادی میانگله

جهت دریافت و مشاهده صفحات روی آن ها کلیک نمائید ....

لینک سایت جنگ و درنگ 

شهید یونس کارآمدپیشه

شهید میرعماد عمادی میانگله

شهید میرعماد عمادی میانگله

نام پدر : میر بابا

تاریخ تولد :1332/04/05

تاریخ شهادت : 1367/02/23

محل شهادت : شلمچه

مشخصات
شهر : بخش : شهرستان : نکا استان : مازندران
جنسیت : مرد وضعیت تاهل : متاهل شغل : فرهنگی - کشاورزی -
یگان : لشگر 25 کربلا نوع عضویت : بسیج مذهب : شیعه دین : اسلام‌‌
نام پدر : میر بابامسئولیت : جانشین گروهان رشته تحصیلی : تحصیلات : دیپلم
تخصص : کد شهید : 6611 رسته : اطلاعات
نام مادر : هاجر رضوان
شناسنامه شهادت
موضوع شهادت : جبهه عملیات : محل شهادت : شلمچه تاریخ شهادت : 1367/02/23
نحوه شهادت : اصابت ترکش
شناسنامه تدفین
شهر : میانگله بخش : شهرستان : نکا استان : مازندران
گلزار : میانگله تاریخ تدفین : 1367/02/08
--------------------------------------------
مشخصات شهید : 
نام ونام خانوادگی : میر عماد عمادی میانگله 
نام پدر : سید بابا عمادی 
نام مادر : هاجر رضوان 
نام همسر : سید مینا مصطفوی 
نام فرزندان : میر صادق ،سیده فاطمه ،سیده زینب 
سال تولد : 1332     
محل تولد (استان /شهر ) مازندران –نکاء
سال ورود به امور تربیتی : 1359
مدرک تحصیلی : دیپلم ادبیات 
محل اشتغال : مدرسه 
سایر سمت های اداری : 
نحوه شهادت : ترور توسط منافقین کور دل         جهاد درجبهه های حق علیه باطل 
تاریخ شهادت : 23/2/67 
محل شهادت: شلمچه 
محل دفن شهید: روستای میانگله 
تاریخ اعزام به جبهه : 1359 
محل اعزام (استان /شهر) : استان مازندران شهرستان نکاء
مدت حضور در جبهه : 14 ماه  
-----------------------------------------------------------

زندگی نامه شهید 
به نام خدا 
خلاصه ای از زندگی نامه شهید میر عماد عمادی میانگله ( از زبان همسر محترمه اش )
 شهید میر عماد عمادی درسال 1332 دریک خانواده متوسط ، مذهبی در روستای میانگله دیده به جهان گشود . اوایل عمرش به شبانی (چوپانی) مشغول بود و درسن 10 سالگی کارشبانی را رها کرده، درروستای خود مشغول به تحصیل شد . اتمام تحصیلاتش تاپایان متوسطه بود که متأسفانه به علت مشکلات عدیده قادر به ادامه تحصیل در مدارج عالیه نشد. 
درشروع انقلاب اسلامی فعالیتی چشمگیر داشت که بر خاص وعام پوشیده نیست . او نه تنها برای پیروزی انقلاب تلاش می کرد . بلکه مشوقی مؤثر برای مردم منطقه خصوصاً خانواده خود بود وتلاش خود را پس از پیروزی انقلاب نه تنها کم نکرد بلکه بر حسب ضرورت افزایش نیز دارد 
وی درسال 58-1357 با دختری از روستای زاغمرز بهشهر ازدواج نمود که ثمره ی این ازدواج یک پسرو دو دختر بود .
 اوچندی به عنوان سنگربان نظام در مقابله با گروهک ها درشهرها و روستاهای منطقه وسپس بعنوان پاسدار نظام جمهوری اسلامی درمنطقه ترکمن صحرا وبعد از آن برای حفظ ارزش ها وترویج فرهنگ اسلامی درمنطقه دیواندره کردستان وروزگاری را بعنوان مربی تربیتی وآموزشی ونظامی برای نسل انقلاب سپری نمود.
 تابع ولایت فقیه بود ورفتن به جبهه ها را دربرنامه اصلی زندگی خود قرار داد. 
ایشان سرانجام درتاریخ 27/2/67 مصادف با بیست وهشتم ماه مبارک رمضان درمنطقه شلمچه درحالیکه مسئولیت محور،گردان وی‍ژه شهداء الحدید را عهده دار بود بوسیله ترکش های خمپاره 82 به درجه رفیع شهادت نائل گردید . 
شهید عمادی ،فردی بود پرتلاش ،غمخواردیگران، شجاع ویار ومونس دوستان واقوام ،مقاوم درمقابل دشمنان . 
درآخرین روزهای عمرش بسیار قرائت قرآن می کرد کم حوصله بود وگویی از رفتن ویتیم شدن فرزندانش آگاهی داشت . به دوستان وآشنایان در باره داغ بی پدری ویتیم شدن فرزندنش سفارش می کرد. ناگفته نماند شهید قبل از شهادتش در امتحان کنکورسراسری دانشگاه شرکت نموده بود وکارنامه قبولی او همزمان با ایام شهادتش به دستمان رسیده بود . (گرچه ایشان درامتحان بزرگتری که همان رسیدن به مقام لقا ءاللهی است، رتبه قبولی کسب کرده است )
درخاتمه به امید روزی که پرچم پر افتخار اسلام در سراسر گیتی برافراشته شود وبا امید هرچه نزدیکتر شدن ظهور حجت حق وسلامتی رهبر انقلاب وسلامتی تمامی کسانی که خالصانه برای اسلام ومسلمین زحمت می کشند. 
                                    خواهر حقیر شما همسر شهید گرانقدر« سیده مینا مصطفوی » 

------------------------------------------------------------------------
وصیت نامه شهید 
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلَم * اَحَسِبَ النّاسُ اَن یُترَکُوا اَن یَقُولُوا آمنّا وَ هُم لا یُفتَنُونَ*«سوره عنکبوت »/آیه 1و2
الم(این حروف اسراری بین خدا و رسول اوست *آیا مردم چنین پنداشتند که به صرف اینکه گفتند ما ایمان به خدا آورده ایم،رهایشان کنند وبراین دعوی هیچ امتی نشان نکنند؟ هرگز چنین نیست .  
با درود و سلام بر رسولمان وانبیاء و امامان و نائب بر حقشان امام خمینی وسلام ودرود بر شهیدان راه خدا و معلولین و و جانبازان  وخانواده محترمشان و سلام  ودرود بر پدر مرحوم ومادر و خواهران و برادران و همسر وفرزندانم ، بنام های میرصادق، وسیده فاطمه و سیده زینب وتمام فامیلان ودوستانم . 
بعداز سلام وصیت نامه ام را بابرداشتی ازترجمه ی آیه فوق ،شروع می کنم می خواهم  سؤال کنم آیا این آیه به ما مردم این زمان نمی خواهد بگوید که ما مردان وزنان عمری را در تکیه ها ومسجد هادر هرلباسی ، به نام( اَطیعُوا اللهَ .... وَ اولِی الامرِ مِنکُم) عمل نمی کردیم ؟. مگر چنین نبود عمری رادرتکیه ها حسین حسین گفتیم؟
 مگر نبود عمری را در مسجدها خدا خدا می گفتیم؟ دراین رابطه گریه وزاری می کردیم مگر غیر از این بود که  می خواستیم به حضرت حسین بن علی بگوئیم که با ریختن خون خود و یارانت درخت نوپای اسلام عزیز را جان دیگر دادی؟ وبه انسان و انسانیت عزت وشرف وهستی بخشیدی؟
.ای رسول گرامی خدا و ای حضرت علی بن ابیطالب و ای حضرت حسین بن علی (ع) مگر یکی از ملاک ارزشی شما دررابطه با یارانت غیر از این آیه )اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَاللهِ اَتقئکُم( بود . 
ای حاضرین  در صحنه ،آیا براستی امروز هم ملاک، متقی بودن هست؟ یا برای بعضی چاپلوسی و غیره ؟.ولی به نظر بنده درحین اینکه ارزش متقی بودن هست درکنارش باید عمل هم باشد اگر عمل نباشد مثل آن نیست که خری را بار کتاب کنند سؤال می شود آیا خر هم کتاب می خواند؟ خیر .خیر . خیر .
 لازم است که ارزش متقی بودن و عمل کردن ودر کنارش باید نیت باشدکه خداوند می فرماید :«اَلاعمالُ بِالنّیات » دو مطلب فوق باشد ولی نیت نباشد . به طور کلی تمام عمل هیچ و بیهوده می باشد.
 با همه ی مطالبی که گفته شده ما در حال حاضر چکاره هستیم ؟
 سؤال می شود آیا این شهدا مقابل شما سه مطلب فوق را عمل می کردند یا دست پشت دست می زدند، خدا خودش درست می کند؟
 آیا می گفتند صبرکنیم، ازدواج کنیم ، بعد به جبهه برویم؟  آیا می گفتند صبر کنیم بعد از ازدواج بچه دار شویم ؟ آیا می گفتند صبر کنیم تا خانه بسازیم و گندم و پنبه وشالی بکاریم؟ و یا می گفتند کار کوره آجرپزی تمام شود.بعد برویم به جبهه؟ یا می گفتند پیرمرد هستیم ، جوانیم ، دامادیم والی آخر چنین گفتند ؟
 خیر،اینها کسانی بودند که به مسائل گفته شده عمل می کردند. سؤال می شود از آنهایی که از جبهه وجنگ فرار می کنند درروز قیامت چه جوابی دارند ؟آیا خداوند در روز قیامت نمی گوید گه گفتی پیرم ، از اباذر هم پیرتر بودی ؟ اگر گویی که دامادم ، آیا از حضرت قاسم هم بالاتر بودی؟اگر گویی که زن و بچه وکار و زندگی داشتم خداوند نمی گوید،آیاازحسین بن علی (ع)وابوالفضل العباس و شهدای دیگر صدر اسلام بالاتر بودی ؟ یااز انصار هم بالاتر بودی وآیا خداوند در قیامت سؤال نمی کند شما از سگ اصحاب کهف هم پایین تر بودید؟وآیا این نیست که برای شما برادران وخواهران راه فراری نیست ؟
دررابطه با خواهران ما سمبل های زیادی داریم،از جمله آسیه زن فرعون ،مریم ،حضرت هاجر، حضرت فاطمة الزهرا،زینب کبری(س)والی آخرکه داستان هریک از این زنان برای ما درسی است تا بدانیم چه کسی وچه کاره هستیم.در رابطه با مسئولیتی که خداوند بر دوش انسان بعنوان اشرف مخلوقات گذاشته به هرحال بگذریم.
امیدوارم که انشاء الله تادیرنشده به خود آییم.تقوا پیشه کنیم ،راه خدا و انبیاء و امامان را پیشه کنیم تا آنجایی که برای ما امکان دارد باید سعی کنیم تا از قافله انسانیت عقب نمانیم وجزء قافله ی حیوانیت نشویم . 
اما عرایض بنده به مادرم ، مادر عزیز ومهربانم حداقل این را می توانم بگویم از اول انقلاب تا به حال کوچکترین بی صبری در رابطه انقلاب در شما ندیدم و هر موقع گفتم یا شنیدی که بنده به راهپیمایی یا در رابطه باجنگ داخلی یا خارجی قدم گذاشتم ، کوچکترین ناراحتی از شما ندیدم بلکه مرا تشویق می کردی وآخر هم می گفتی هر چه خدا خواهد ، همیشه خیال من از ناحیه ی شما در رابطه با اسلام و انقلاب راحت بوده و اما مادر عزیزم این را می دانم داغ فرزند مشکل است این هم داغ جوان،این را هم  می دانم هرکسی که می خواهد غروب پنج شنبه تو را پیدا کند باید سر مزارم بیاید این را هم می دانم در همه حال ودرهمه ی زمان هر کس چه در قیافه ی من ، چه با لباس من ، چه با صدای من ، از فاصله ی دور او را ببینی به یاد من میافتی. این را هم می دانم هر معلمی را ببینی به یاد من می افتی . مادر عزیز و مهربانم می دانم که هر زمانی که به طرف منزلم می روی به یاد من می افتی ، مادر مهربان می دانم طاقت دیدن یتیم را نداری در هر حال باید چه کار کرد؟ بایدتحمل کرد،بایدطاقت آوردو باید خود را جای حضرت زینب بگذارید.او چه صبری داشته،به هرحال مادرعزیزم مرامی بخشید،حلالم کن، صبر پیشه کن . همانطوری که صبرداشتی ، خدا را شکر کن فرزندی را از بین این همه بچه در راه خدا دادی و پیش حضرت هاجر و حضرت خدیجه و حضرت زهرا (س) سربلندی .
برادران عزیزم،سید محمد، سید حسین ، میر عباس و سیدمرتضی ، بدانید و فراموش نکنید که جزء خانواده شهید هستید.باید احترام خود را حفظ کنید.باید احترام کلیه شهدا و امام عزیز را حفظ کنید .همانطوری که حفظ کردید .برادران عزیز و مهربانم، همگی شما معلم بنده بودید ، روزی و روزگاری راهنمایم بودید. برادران مهربانم.می دانم تحمل مرگ برادر مشکل است.همانطوری که شهادت ابوالفضل کمر امام حسین را شکاند.ولی برادران عزیز باید تحمل کرد.یک لحظه خودتان را جای حضرت حسین بن علی بگذارید.ولی الحمدالله شماچندنفر هستید ولی در آن روز عاشورا چی ؟ به هرحال برداران عزیزسعی کنید بچه هایم راتنها نگذاریدکه بچه هااحساس غربت بکنند . انشاء الله که با بزرگواری خودتان مرا می بخشید .
 اما عرض بنده به خواهرانم.سیده زهرا،سیده حوا،سیده لیلا، سیده خاتون ، سیده حلیمه ، سیده زبیده و فرزندانشان .خواهران عزیز و مهربان.خواستم به عرض شما برسانم بنده از روزی که حرکت کردم خودم را زیر راکدهای هواپیماها و گلوله های توپخانه خاکستر شده دید م یا اینکه اسیر شده دیدم . یا اینکه موجی و دست و پا جدا شده دیدم یعنی به طور کلی تکه تکه شده دیدم بااین  همه قدم در این راه گذاشتم یعنی با چشم باز با خیال راحت ، با اطمینان و اعتقاد به روز قیامت حق تعالی. 
سفارش  بنده به شما 
 سعی کنید صبر  اسلامی مثل حضرت زینب کبری داشته باشید در این صورت می توانید پیش جدتان فاطمة الزهرا روسفید و سربلند باشید. خواهران عزیز سعی کنید بیش از حد گریه وزاری نکنید چون که دشمن باگریه شما خنده می کند. ولی سعی کنید خودداری کنید.دراین صورت دشمن را به گریه می آورید.سعی کنید درراه انقلاب و اسلام قدم بردارید . حجابتان را حفظ کنید. زینب گونه باشید، بعنوان خانواده شهید باشید در همه ی عنوان . 
 اما عرض بنده به همسر مهربانم : 
انشاء الله که مرامی بخشید که نتوانستم برای شما همسر خوبی باشم چونکه ازاول زندگی زناشویی تابه حال اکثراًٌشمارا تنها گذاشتم بلکه می توان گفت،بارزندگی برایت دوچندان بوده همسرعزیزم اگرچه ازاول زندگیمان تابه حال در رابطه با اسلام وانقلاب کوچکترین حرفی به من نزدی واین رامی گفتی که تورا می سپارم به خدا. پس بدان هر چه خدا خواهد همان خواهد شد و اما خواستم به شمابگویم ، اینکه شاید سؤال کنی با این که تازه چند ماهی است از جبهه 
برگشتی  چرا  دو باره به جبهه رفته ای؟ خواستم بگویم احساس وظیفه کردم.دوم اینکه کسانی که حرف مارا گوش دادند و به جبهه رفته اندچه بسیاری ازاین برادران شهیدشدند.خیلی ساده می توان گفت،آنها شده اند معلم ما،ما شدیم شاگرد یا اصطلاح دیگر آنها مارا دهها قدم جلوتر افتاده اند.همه ی اینها رفتندتا بتوانند برای اسلام وشما سربلندی،عزت وشرف بیاورند ولی این رابدان ای همسرمهربان همه ی اینهابا اسلام ،با عزت وشرف ازاین دنیا رفته اند . 
به هر حال سیده مینای عزیزم ، سعی کن تا آنجایی که برایت امکان دارد ، برای فرزندانم مادری الگو باشی و سعی کن در تربیت فرزندانم کوشا باشی ، همسر عزیزم می دانستم از اینکه بچه نیمه های شب بهانه بابا را می گیرد واین را می دانستم از اینکه هر زمانی که درب صدا کند یا زنگ درب به صدا در آید بچه می دود و می آید دم درب و می گوید بابا آمده ، این را می دانستم از اینکه بچه ها از شما سؤال می کنند که چرا بابا از جبهه نمی آید و چرا فلانی و فلانی از جبهه آمدند به هرحال همه را می دانستم ودیدم.
 در پایان  اگر ممکنه بعد  از شهادت بنده  به میانگله برو تا اینکه بچه ها بزرگ شوند، بعداً  اگر خواستی به نکا برو . 
اما عرض بنده به فرزندان مهربان وعزیزان جگر گوشه ام از جمله میرصادق و سیده فاطمه وسیده زینب . 
اما فرزند عزیزو مهربانم سید صادق،مرا ببخش که نتوانستم برای شما پدری خوب  باشم . چون که اکثراوقات شما راتنهاگذاشته ام.فرزندم دلم خیلی می خواست در خدمت شما باشم وشمارایتیم رها نکنم واین را هم بدان بنده احساس کردم که درچنین شرایطی به جبهه بروم،تا شما راحت و باعزت باشید به هر حال امیدوارم که درس خودت را تا عالی ترین حدممکن بخوانی. وبرای مردم مسلمان ومستضعف ایران وخارج ازمنطقه خادم خوبی باشی وسعی کن حرف مادرت را گوش کنی.
 واما صحبت بنده به فرزندم سیده فاطمه قشگ و خوبم ،مرا ببخش.فرزند مهربانم همان سفارش هایی که به میر صادق کردم به شماهم می گویم وامافرزندم سیده زینب:امیدوارم که زینب گونه باشی همان سفارش- هایی که به فرزندان دیگر کردم به شما هم می گویم . واما اصل سفارش بنده به فرزندانم این است که به سوره لقمان عمل بکنند . و هیچ موقع این اصل آخری را فراموش نکنند .
 اما در رابطه با اموالم : آنچه شرع اسلام حکم میکند ، انجام دهند منزل نکا بماند برای میر صادق عمادی.اما زمین ها را بین بچه ها به طور کامل تقسیم کرده بنده مقداری روزه قضا دارم ، مقداری از زندگی بنده را بعنوان نماز و روزه داده واما در مجلس بنده همه ی اقشار آزاد هستند بیایند از خواهران و بردارانم و خانواده ام می خواهم که در رابطه با مسائل سیاسی منطقه حتماًمسائل را از برادر عزیز آقای شیخ حمزه عیسی نژاد سؤال کنند. سعی کنید خط ولایت را فراموش نکنند و این مسئله را به کلیه بستگانم می گویم به هیچ عنوان خون شهید را وسیله ای برای بعضی ازمسائل خودقرارندهید،بنده به هیچ عنوان راضی نیستم خانواده ی عزیزم سعی کنید مجلس بنده راباهمکاری دوستانم که باهم در انقلاب بودیم درمیان گذاشته وپیش ببرید.انشاء الله برادران و خواهران و فرزندان، فتوی امام عزیز و ولایت را فراموش نکنید که فرموده : که امروز واجب است بر کسانی که می توانند سلاح به دست بگیرند،جبهه راپرکنند.آنها که نمی توانند پشت جبهه را گرم داشته باشند . 
برادران وخواهران عزیز وحزب الله میانگله ودیگرشهروروستا،سعی کنید همانطوری که تا به امروزشهدا را از خودتان دانستید الان هم از خودتان بدانید مثل روز تاسوعا وعاشورا.اما خواهران حزب الله،همانطوری که تاالان درصحنه بودید،بعداً بیشتر پشت جبهه را گرم نگاه دارید.ودرمقابل خائنین به انقلاب اسلامی ودشمنان رهبریت ایستاده مجال هیچگونه تکان خوردن را ندهید.(امافرهنگیان ودانش آموزان عزیز،توجه داشته باشیدکه اگر خدای ناکرده دشمن کوچکترین فکرضربه زدن به انقلاب اسلامی ورهبریت کرده باید درنطفه خفه شود چونکه در صورت شکست، شکست یک فرهنگ است که یک انقلاب یا مکتب به خطر می افتد). 
در پایان وصی بنده برادرم سیدمحمد عمادی وناظربنده خانم سیده مینامصطفوی می باشد. به امید پیروزی اسلام بر علیه استکبار جهانی وسلامتی و طول عمرامام عزیز وهمچنین برادران و خواهران حزب الله میانگله واطراف . اگر بدی از من دیدید مرا حلال کنید. 
                                                          برادر کوچک شما : میر عماد عمادی میانگله

--------------------------------------------------------------------

خاطرات : 
در مورد نحوه به شهادت رسیدن شهید عمادی خواهر زاده ایشان نقل می کنند که ایشان با دایی کوچکترشان (سید عباس) هنگامی که با یک دستگاه موتور سیکلت برای شناسایی منطقه می رفتند خمپاره ای نزدیک آنها منفجر شده که به همراه موتور به هوا  پرتاب می شوند . 
میرعماد که جلو نشسته بود وموتور را می راند با یک ترکش که به بدنش اصابت می کند به شهادت می رسند (چون موقعی که جنازه شهید را برای تدفین آورده بودند سالم بود) ودایی عباس نیز دچار موج گرفتگی خفیف شده وقلبش هم مشکل پیدا کرده بود .
روایتی نیز آیت الله معافی دوست وهمراه شهید میرعماد عمادی درآموزش وپرورش منطقه نکا دادند ،اوایل روزهای انقلاب ، آموزش وپرورش منطقه نکا  که هنوز نکا شهرستان نشده بود . 
در دادن حقوق دبیران وآموزگاران دچار اندکی مشکل شده بود .معلم ها نیز به نشانه ی اعتراض برگه های دانش آموزان را تصحیح نمی کردند و می گفتند « حقوق ما را بدهید تا ما هم وظیفه خود را انجام دهیم » درپایگاه بسیج بودم که شهید میرعماد نزدم آمد وگفت : بهتر است برویم واین برگه های امتحانی را تصحیح کنیم این بچه ها چه گناهی کردند که بخاطر پول از زندگی وتحصیلشان عقب بیفتند ؟ ما فرزندان این انقلاب هستیم ما انقلاب نکردیم تا برای پول کار کنیم .شهید عمادی سراغ معلم های دیگر نیز رفت تا بتواند آنها را برای تصحیح اوراق امتحانی ترغیب کند به آنها گوش زد می کرد  : می گوئید که خوب است از کشورهای دیگر معلم بیاوریم تا این برگه ها را تصحیح کنند ؟ ما هنوز برای ساختن کشورمان کاری نکرده ایم . یاد روزی افتادم که به دانش آموزان خود گفته بود : بچه ها موضوع انشای امروز این است :
« انقلابی بودن مهم نیست ، انقلابی ماندن مهم است » 

خاطرات : 
دربحبوحه ی انقلاب وخیزش مردم ایران ، مردم انقلابی نگاهم حضوری فعال داشتند .
یادم می آید که درآن موقع قبل از اینکه اعتراضها وراهپیمائی ها همگانی شود انقلابیون شهر نکا وروستا های اطراف سخنرانی های شبانه داشتند وهر شب یکی از روستاها میزبان این مردم انقلابی بود به دلیل این که ساواک ومأمورین رژیم ندانند که تجمع مردم درکجا برگزار می شود) یکی دوشبی هم روستای میانگله میزبان بود. و می دیدم که شهید میرعماد چقدر حضور فعالی در هر چه بهتر برگزار شدن اجتماعات دارند. بعد از اینکه داخل مسجد را سروسامان می داد با تنی چند از دوستانش که از همان روستا بودند بیرون از مسجد کشیک ونگهبانی می دادند که اگر مأمورین رژیم ستم شاهی بو برده وبخواهند به مسجد ومردم انقلابی حمله ور شوند به دیگران اطلاع دهند تا راه گریزی برای خود بیابند . وبعد از آن هم در را هپیمایی ها وتظاهرات مردم نگا حضور فعالی داشتند بطوریکه یکی از افراد ثابت در همه ی راهپیمایی ها بودند .

خاطرات : 
طبق اطلاعاتی که دادم ایشان معاون فرمانده سپاهی بودند که از شهر نکا اعزام شده بودند .البته قبل از جنگ عراق علیه ایران هم ،شهید میرعماد در مبارزه با شورش ترکمن صحرا نقش عمده ای داشت . درزمان جنگ با توجه به مسئولیتشان اکثر اوقات را در جبهه ها بودند تا اندازه ای که فرزندانش خاطرات اند کی از ایشان به ما دادند. همچنین دخترآخر خانواده را یک ماه بعد از به دنیا آمدنش دیده بود. پس از آن هم به منطقه جنگی برگشتند وبه شهادت رسیدند .