جهت دریافت و مشاهده صفحات روی آن ها کلیک نمائید ....
لینک سایت جنگ و درنگ
شهید قربانعلی غلامحسینی





شهید قربانعلی غلامحسینی
بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان
خدایا ترا بحق فاطمه زهرا و به ایام عزاداری زهرا تا ما را نیامرزیدی از دنیا بیرون مبر. لحظات عمر می گذرد و به ساعات حمله نزدیک می شویم خدایا هر یک گوشه ای نشستند و مشغول نوشتن وصیت نامه و غیره می باشند یکی عکس فرزندش را در می آورد و بوسه و یکی دست به دعا برداشته و از خداوند آرزوی پیروزی می نماید و من هم فرصت را غنیمت شمرده و مشغول نوشتنی چند کلمه صحبت در آخرین لحظات عمرم شدم و چه نیکوست که شخص بداند که به استقبال مرگ می رود اما به یاد خدایش است خدایا چه نیکوست در آخرین لحظات عمر به یاد تو بودن.
باری پدر جان می دانم که خیلی زحمت برایم کشیده ای و بی مادری بزرگم نموده ای به خود ناراحتی راه مده که من امانتی بودم در نزد تو و خداوند امانتش را از تو گرفت پدرم فرزندم حسین را به تو می سپارم بزرگش کن و در نزد خودت نگهدار زیرا به جای من از تو نگهداری می کند به همسرم رسیدگی کن زیرا او تنهاست، باری دوستی (اسم- نامادری) که به جای مادرم هستی امیدوارم که از بدی هایم درگذری و مرا عفو کنی.
خواهرم مهری که به جای مادرم بودی دیگر چه جای سفارش است به خدا سفارش نمی کنم دیگر بعد من همسرم را به تو می سپارم. می دانم بعد از شهادتم سخت است خوب چه کنم جان تو و زن و فرزندانم را به تو می سپارم و امیدوارم در موقع زایمان بالای سرش باشی. عباس آقا (داماد بزرگ) می دانم که نسبت به خانواده ام محبت داشته و داری خوب چه جای سفارش است اگر ناراحتی از ما دیدی عفومان کن.
برادرم محمد که بعد از شهادتم تنها چشم امیدم به تو می باشد و در موقع آمدن به جبهه سفارشی به تو نکردم به خدا قسم لازم ندیدم که چنین سفارشی را بکنم برادرم محمد جان، جان تو جان خانواده ام به ملیحه بگو دلداری بده حلیمه را به یاسر و میثم و رسول بگو حسین را از یاد نبرند ....
خواهرم نوابه جان اگر از من بدی دیدی مرا عفو کن و به شوهرت حسن بگو که اگر از ما بدی دید مرا حلال کند. به فرزندانت بگو درس خود را بخوانند و مواظب تربیت کردن آنها باشید ....
خواهرم صدیقه جان که زحمت کش دنیا هستی یادت نرود انشاءالله که خوشبخت شوی ... خواهرم عالیه جان یادت نرود حجابت را حفظ کن و همان باش که هستی نه اینکه یادت برود و ما را فراموش کنی نه اینکه خدای نکرده بی حجاب شوی یادت نرود ....
برادرم مسعود جان می خواهم یک استاد کار شوی که همه از تو افسوس خورند ....
خواهرانم ملیحه و آسیه درس خود را فراموش نکنید دانش آموز خوب باشید و تا دانشگاه درسهایتان را ادامه دهید ....
آری ای اماما. ای رهبر. ای روح متقی؛ فرزند عزیز زهرا اطهر؛ عاشقان تو با همه مشقات به یاری ات شتافتند و به رحمت الهی پیوستند و صحنه انقلاب حسینیمان را به خون تنشان آغشته و به فراز آسمانهای پاک و عرش خدا پرواز کردند. شهید قاسم غلامحسینی در دوازدهم مهر ماه 1333 از خانواده ضعیف و کشاورز در کاظم آباد بابلسر و از چهره سراسر شور و عشق حسینی دیده به جهان گشود و دوران طفولیت را در دامان پر مهر مادری و از شیر پستانی که در عاشوراها توام با اشک زینبی جاری گشت پرورش یافت و از همان دوران یاد حسین و عشق حسین در جان و کالبدش مجسم شد و به عینیت دیدیم چگونه در راهش قدم برداشت و در سنگر هدف خویش نائل آمد. او دوران ابتدائی را در کلاس درس و سنگر تعلیم گذرانده و همگام با فراگیری دانش و تقوی و خودشناسی و خداشناسی را از یاد نمی برد. به عبادت خدا مشغول بوده و در دوران دبیرستان شب هنگام دانش می آموخت و پس از طلوع آفتاب جهت یاری و مدد خانواده و پدر مظلومش مشغول کار و کسب خانواده بود. با این صفت و تلاش بی وقفه و چشیدن رنج و مشقات زندگی بیاد مستضعفان و محرومان جامعه بود و هرگز یاد رنج کشیده ها و زجر دیده ها را از خاطر نمیبرد. چرا که خود محروم و زجر کشیده بود. نمونه این حرکات را می توان از دوران سیاهی دانش او شناخت که در پائین بابل پشت ضمن تعلیم فرزندان انقلابی و حرکت دهی نونهالان و آشنا ساختن آنان به معارف دینی و اسلامی. برای مردم آن خطه و سامان جاده درست کرده و به ترمیم خیابانها می پرداخت و هر لحظه بیاد محرومین جامعه بود و از کمکشان دریغ نمی ورزید.
زندگی ساده و بی آلایش و سراسر خاطراتش برای همگان درس فداکاری است.
در پانزده سالگی مادرش را از دست داد و از بی مادری در دامان پر عطوفت خواهرانش مهر مادری در دل داشت و چنان برخوردی داشت که مبادا خواهرانش یاد بی مادری و فکر یتیمی روحشان را آزرده نماید و با خواهران برخورد مادرانه و با برادران شیوه پدرانه عمل می نمود.
مبارزات شهید غلامحسینی به وضوح برای همگان آشکار است چه در اوائل انقلاب و تا لحظات شهادتش، در اوائل انقلاب نقش فعال در سازماندهی و حرکت مردمی آن و حتی در جریان درگیری شومینه حضور فعال داشت و پس از مجروح شدن پسر دائی اش و انتقال به بیمارستان و شهادت جلال فرجی شعله خشمش نسبت به منافقان کوردل و زالوصفت بیشتر شد، و در تظاهرات و راهپیمائیها و مبارزات بر علیه نظام ستم شاهی همگام با توده مردم قهرمان ایران شرکت داشت. و پس از پیروزی انقلاب در تمام صحنه های سیاسی و مذهبی مبارزات خود را ادامه داد. در تشکیل انجمنهای اسلامی و شورای اسلامی و گروه مقاومت بسیج سپاه پاسداران سهم بسزائی داشت و بعنوان مسئول گروه مقاومت بسیج شهید رزقی مشغول پاسداری از حریم مقدس اسلام و دستاوردهای انقلاب اسلامی بود. همه نیت و همه تلاش برای رضای خدا و برای پیشبرد اهداف عالیه اسلام و ارزشهای متعالی قرآن بود.
هیچگاه از کار و تلاش زیاد خسته و تن پروری و کناره گیری از خود نشان نمیداد، در سنگر اقتصاد بازار عین و کشاورز و در اجتماع با چهره پر خروش و انقلابی و امت انقلابی در صحنه سیاسی و مذهبی.
خوب همسرم و ای همدم و ای مونس زندگی من بخدا خجالت می کشم. چه بگویم فقط تورا به جان من قسم که ناراحت نباش و از حسین خوب خوب نگهداری کن و بچه دوم من که پسر یا دختر است را به تو می سپارم درست است که او پدرش را ندیده است ولی با بودن مادری چون تو چه جای دلواپسی برای من باشد و اگر خدای نکرده جسدم بدست تو نرسید زیاد به خود ناراحتی راه مده که دیگر جای تاسف نیست. از خداوند میخواهم که صبری زیاد به تو و فرزندم حسین و پدرم و خانواده ام عطا نماید. پسرم حسین جان که وارث زندگی من هستی و امیدم در آینده می باشی تو را بخدا حسین جان چنان باید باشی که دیگران از تو سرمشق بگیرند درسهایت را بخوان و در آینده انشاءالله بتوانی هم به درسهایت برسی و هم سرپرست خانواده ات باشی و در آینده سربار جامعه نگردی از قول من به پدر زن و مادر زنم سلام و درود فراوان برسانید و بگوئید که دخترشان را به آنها می سپارم و مواظب او باشند و اختیار دارد همسرم که هر گونه تصمیمی برای خودش بگیرد. توصیه نامه من که در دست برادرم محمد می باشد و وصیت نامه من که در کیفم در نزد تعاون گردان امام حسین می باشد که قبض آن در کیسه سفید می باشد که در تدارکات گروهان می باشد و تا یادم نرفت از قول من به دادا و دائی و خانواده اش سلام برسانید و از قول من به عمه و خانواده اش سلام برسانید. به برادرهای خانم من و به باجناقهای من سلام برسانید و از طرف من از باجناق من محمدباقر تشکر کرده و بگوئید مواظب همسر و فرزندم باشد، خلاصه به کلیه دوستان و آشنایان سلام برسانید.
اگر وصیت نامه من بدست شما رسید وصی من همسرم می باشد تا زمانی که حسین به سن قانونی برسد و ناظر زندگی من برادرم محمد می باشد و پدرم اختیار تام دارد که در زندگی من دخالت نماید و کلیه وسایل زندگی من متعلق به همسرم بوده و منزل مسکونی متعلق به فرزندم حسین می باشد. موتور سواری را می توانید به فروش رسانده و خرج سوم و هفتم و غیره را نمائید. و هر کس از من طلبی دارد مدیون است که نگوید.
خلاصه مطلبم را به پایان رسانده ام و انشاءالله دلواپسی دیگری ندارم.
خدایا رحمت کن ما را، آرزوی سلامتی و پیروزی را داشته و در صورت شهادت خدایا راضی هستم به رضای تو.
(خدا نگهدار همه باشد)
قاسم