شهید محمد وارسته

جهت دریافت و مشاهده صفحات روی آن ها کلیک نمائید ....

لینک سایت جنگ و درنگ 

شهید یونس کارآمدپیشه

شهید محمد وارسته

نام پدر : حسینعلی

تاریخ تولد :1329/03/18

تاریخ شهادت : 1361/08/15

محل شهادت : موسیان

مازندران نوشهر

نحوه شهادت : اصابت ترکش به کمر و دست

محل دفن: چالوس

----------------------------------------------------

مشخصات

شهر : بخش : شهرستان : نوشهر استان : مازندران

جنسیت : مرد وضعیت تاهل : متاهل شغل : فرهنگی

یگان : نوع عضویت : سپاه - کادر مذهب : شیعه دین : اسلام‌‌

نام پدر : حسینعلیمسئولیت : رشته تحصیلی : تحصیلات : حوزوی

تخصص : تخریب کد شهید : 10157 رسته : اطلاعات

نام مادر : زلیخا روشن دل

شناسنامه شهادت

موضوع شهادت : جبهه عملیات : محل شهادت : موسیانتاریخ شهادت : 1361/08/15

نحوه شهادت : اصابت ترکش به کمر و دست

شناسنامه تدفین

شهر : چالوس بخش : شهرستان : چالوس استان : مازندران

گلزار : یوسف رضا

----------------------------------------

*زندگی نامه شهید محمّد وارسته کالمرز*

در سال 1329، اوّلین ثمره زندگی «حسین­علی و زلیخا» بود که قدم به کاشانه‌شان گذاشت.

«محمّد» در دامان پرمهر خانواده­ای زحمتکش و مؤمن رشد یافت.

در هفت سالگی، وارد دبستانی در زادگاهش «چالوس» شد. سپس، با گذر از دوره راهنمایی، تحصیلاتش را در رشته طبیعی، در دبیرستان شبانه «رضا پهلوی» این شهر ادامه داد.

محمد در کنار درس خواندن،‌ مدّتی به حرفه کفّاشی مشغول بود. او حتی برای مدتی نیز، به تحصیلات حوزوی در مدرسه «شاه­چراغی» تهران روی آورد.

بنا به اذعان خانواده، «اغلب اوقات در صفوف نماز جماعت حاضر می­شد و با قرآن،‌ این چشمه لایزال معرفت، همنشین بود. علاوه بر آن، از سَر ارادت به آل­الله و با الگوپذیری از سیره امیرالمؤمنین، زندگی‌اش را صرف محرومین و مستمندان می­کرد.»

محمد با تاثیرپذیری از آثار امام‌خمینی و شهید مطهری، در روزهای انقلاب، به جمع انقلابیون پیوست و همگام با آنان، فریاد تظلم سر داد. شعارنویسی، توزیع و تکثیر اعلامیه­ها، از دیگر فعالیت­های او به شمار می‌رود.

روایت برادرش «احمد» در این‌خصوص شنیدنی است: «همیشه ما را به دفاع از اسلام و انقلاب توصیه می‌کرد. برای‌مان رساله امام‌خمینی را می‌خواند و احکام اسلام را توضیح می‌داد. او با تهیه یک دستگاه کپی، اطلاعیه‌های امام را تکثیر و پخش می‌کرد. زیرزمین خانه‌مان، همیشه پر از کتاب بود. محمد آن‌قدر مبارزه سیاسی می‌کرد که ساواک همیشه محل زندگی‌مان را تحت کنترل داشت. حتی بارها نزدیک بود که در دام ماموران بیفتد؛ اما به لطف خدا فرار کرد.»

بعد از پیروزی انقلاب، محمد همراه چند تن از دوستانش، کمیته چالوس را تشکیل داد. علاوه بر آن، او از موسسین سپاه این شهر نیز به شمار می‌رود.

محمد به مدّت هشت سال، در اداره آموزش و پرورش چالوس، به عنوان آموزگار، مشغول خدمت شد. از 14/9/1360 نیز، به سِمَت شهردار اَلَمده منصوب شد و به مدت دو سال، به انجام‌وظیفه پرداخت. برادرش در ادامه، در این­باره می­گوید: «در طول مدتی که شهردار بود، مثل یک کارگر ساده عمل می‌کرد. هر کاری که از دستش برمی‌آمد، برای مردم انجام می­داد.برای او خدمتگزاری مطرح بود.» 

سخن آقای «چاووشی» درباره دوست دیرینش، خود تکمیل‌کننده صحبت‌های احمد است: «از همسرش شنیدم که وقتی شهردار بود، دو، سه‌بار تمام وسایل زندگی‌اش را به مستمندان، تقسیم و از نو شروع کرد. اصلا به مادیات توجه نداشت.» 

محمّد در 5/3/1361 به عضویت سپاه در آمد و در 25 تیر همین سال (1361)، به مدت سه ماه، مسئولیت گزینش سپاه و فرماندهی عملیات را در جبهه موسیان به عهده گرفت. او علاوه بر آن، در کِسوت مسئول محور اطلاعات ـ عملیات تیپ ویژه 25 کربلا نیز، خدمات فراوانی را از خود به یادگار گذاشت.

و احمد در روایتی دیگر، از برادر این‌گونه بیان می‌دارد: «شهادت را اوج سعادت می‌دانست  و می‌گفت: خداوندا، تو را سپاس می‌گویم که توفیق خدمتگزاری به دین را به من دادی! اگرچه نتوانستم تاکنون خدمتی به جامعه بکنم، ولی با وجود خون ناچیزم،  نمی‌گذارم دشمن یک وجب از خاک ایرانم را که سرزمین امام زمان است، غصب کند. من از آن پاسداری می‌کنم و چه افتخاری بالاتر از شهادت.»و سرانجام، محمد در 15/8/1361، طی عملیات محرّم، به مقام شامخ شهادت دست یافت. جسم مطهّرش هشت روز بعد، یعنی در 27 آذر، با وداع همسرش «نرگس فرزامی» و دو یادگارانش «حسین و زینب»، در بوستان شهدای «یوسف­رضا»ی چالوس آرام گرفت.

ناگفته نماند که دختر این شهید گران‌قدر، در قید حیات نیست.

 

*وصیتنامه شهید محمد وارسته*

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم اجعلنی محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد

خداوندا! تو را سپاسگزارم که توفیق خدمتگزاری به دینت را به من عطا فرموده ای که نتوانستم تا کنون خدمتی به جامعه مان انجام دهم. ولی با همه ی وجودم و با خون ناچیزم می کوشم تا ایرانم را که سرزمین امام زمان علیه السلام است پاسداری کنم و چه افتخاری بالاتر از این که پاسدار قرآنم و این جنگ ادامه دار خواهد بود. لذا همه باید از انقلاب هیچ توقعی نداشته باشیم.

وکل یوم عاشورا و کل ارض کربلا. بعد از من قیام ابا عبدالله را به پا می دارید که چشم مستضعفان جهان به این انقلاب حسینی است.خداوند انشاالله وجود پربرکت امام رادر{ } عنایت خود تا ظهور امام زمان ارواحنا الفدا مستدام بدارد. انشاالله.

از مصائب ومشکلات  نهراسید وتنها متکی به خدا باشید. همه لحظات زندگیتان را ذکر خدا بگوئید که او از هر کسی به شما نزدیکتر است. دعاهای ایام هفته وزیارت عاشورا را بخوانید. سلامتی امام امت، رهبر عزیزمان و پیروزی رزمندگان اسلام و شفای عاجل مجروحان انقلاب و تجلی نور عشق به خدا در ققلبهایمان را مسئلت نمائید.

و اما فرزندانم، در راه تربیت فرزندانم زینب و حسین عزیزم نهایت کوشش را بفرمائیدکه اجرشما در نزد پروردگارتان مضاعف است.  به آنها بگوئید که پدرتان از شما انتظار پاسداری از دستاوردهای حاصل عمر عزیز امام خمینی را دارد.

در خاتمه همه شما را به خداوند متعال می سپارم و توفیق پیروزی از بلاها و فتنه ها و امتحانات الهی را دارم.

چهارشنبه تاسوعای ابا عبدالله الحسین علیه السلام

پنجم آبان 1361

محمد وارسته

---------------------------------------

 

 

شهید محمد وارسته

 

 

از آن شهید دو فرزند به نامهای زینب و حسین به یادگار مانده که انشاءالله زینب گونه و حسین وار راه پدر را ادامه دهند.

آری! محمد او که فرزندی مهربان، برادر و مشاوری غمخوار برای خانواده و پدری دلسوز برای فرزندان بود.               یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.                   (خانواده)

«وصیت نامه شهید محمد وارسته- ده روز قبل از شهادت»

بسم الله الرحمن الرحیم

(اللهم اجعل محیای محیا محمد و ال محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد)

خداوندا ترا سپاس گذارم که توفیق خدمت گذاری به دینت را به من عطا فرمودی اگرچه نتوانستم تاکنون خدمتی به جامعه مان انجام دهم ولی با همۀ وجودم و با خون ناچیزم یک وجب خاک ایرانم را که سرزمین امام زمان (عج) است پاسدرای می کنم چه افتخاری بالاتر از اینکه پاسدار قرآنم.

این جنگ ادامه دار خواهد بود لذا همه باید از انقلاب هیچ توقعی نداشته باشیم. (کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا) بعد از من قیام اباعبدالله را بپای دارید که چشم مستضعفان جهان به این انقلاب حسینی است خداوند انشاءالله وجود پر برکت امام را در کنف عنایت خود تا ظهور امام زمان (ارواحنا له الفداء) مستدام بدارد (انشاءالله).

از مصائب و مشکلات نهراسید و تنها متکی به خدا باشید همۀ لحظات زندگیتان را ذکر خدا بگوئید که او از هر کسی به شما نزدیکتر است دعاهای ایام هفته و زیارت عاشورا را بخوانید.

سلامتی امام امت رهبر عزیزمان و پیروزی رزمندگان اسلام و شفای عاجل مجروحان انقلاب و تجلی نور عشق به خدا در قلبهایمان را مسئلت نمائید.

و اما فرزندانم، در راه تربیت فرزندانم زینب و حسین عزیزم نهایت کوشش را بفرمائید که اجر شما در نزد پروردگارتان مضاعف است، به آنها بگوئید که پدرتان از شما انتظار پاسداری از دستاوردهای حاصل عمر عزیز امام خمینی را دارد.

در خاتمه همۀ شما را به خداوند متعال می سپارم و توفیق پیروزی از بلاها و فتنه ها و امتحانات الهی را دارم. 

                                                                 چهارشنبه تاسوعای اباعبدالله الحسین (علیه السلام) 

                                                                                        پنجم آبان 1361 

                                                                                         محمد وارسته 

بسم رب الشهداء و الصدیقین

ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون           «قرآن کریم»

زندگینامه معلم متعهد عارف پر تلاش و خستگی ناپذیر زنده یاد شهید محمد وارسته که در تاریخ 15/8/1361 در عملیات محرم در میعادگاه موسیان به وعده گاه عشق الهی پر کشید و به لقاء دوست شتافت نامش محرم بود، در نیمه محرم زاده شد و در نیمه محرم، در عملیات محرم پر کشید و رفت. 

این خون سیدالشهداء است که خون ملتهای اسلامی را بجوش می آورد. «امام خمینی»

خون های پاک شهداء شعله مقدس انقلاب اسلامی را پیوسته برافروخته خواهد کرد. «امام خمینی« 

شهید در کلام خواهر:

شهید وارسته در سال 1329 در خانواده ای مذهبی و مستضعف در شهر چالوس بدنیا آمد. صفا و معنویتی که از همان اوایل کودکی در چهره اش بود، حاکی از آیندۀ پر شور و پر ثمر داشت.

مراحل تحصیلات ابتدائی اش را با رنج و تعب فراوان بپایان رسانید و بعلت فقر شدید مالی خانوده، او هم کار می کرد، هم درس می خواند، در سالهای تحصیل ابتدائی، او طبق شیرینی بدست می گرفت و از راه فروش شیرینی و شکلات مقداری پول بدست می آورد که آن را هم بایستی خرج خانواده می کرد. او از آنجائی که اولین فرزند بود سرپرستی بچه های کوچک خانه را نیز بعهده داشت.

وقتی وارد مرحله دوم تحصیلات (دبیرستان) شد، سرپرستی معنوی خانه را نیز بعهده خویش گرفت. در کنار کارهای دیگر، مدتی را به کفاشی گذراند، با پول اندکی که از  این راه بدست می آورد مقداری را صرف خریدن کتابهای مذهبی می کرد، بعد از یادگیری و مطالعه، کتابها را به دیگران می داد. او آنقدر بی ریا و متواضع بود که نوع کار برایش مطرح نبود، هر کجا که کار بود، تن به کار میداد (از رنگ زدن میز و نیمکت مدرسه تا کفاشی و بلال فروشی) در طول این مدت حتی یک لباس نو برای خویش تهیه ننموده و هر چه بود به دیگران می داد حتی وقتی که یکبار از طرف مدرسه می خواستند به او یک دست کت و شلوار بدهند، قبول نکرد، گفت به دیگران که از من محتاج تر هستند بدهید، من نیازی ندارم.

آنقدر به فکر مردم محروم بود که اگر  پس انداز مختصری هم داشت به دیگران می داد، می گفت از فقر و نداری ناراحت نباشید که از ما فقیرتر زیاد هستند، به فکر آن باشید که کسانی هستند که از نظر ایمان و تقوی و کمالات انسانی از ما جلوتر هستند و باید افسوس آن را خورد که هنوز اندر خم یک کوچه ایم.

از آنجائی که هم مشاور و هم (با وجود پدر) سرپرست خانواده بود، یکبار که خواهرش از طرف مدرسه حواله ای برای دریافت کفش دریافت کرده بود، این موضوع را با برادرش در میان گذاشت. او گفت: به دیگری که نداره بده، خجالت را تو بکش و منفعت را دیگری ببرد که خداوند در آخرت به تو اجر خواهد داد.

آنقدر دوراندیش و صابر بود که همه دردها و رنج ها را بخاطر خدا تحمل می کرد و با  این عقیده، سختی آن را بر خود آسان می کرد. 

به جلسات مذهبی که در آن زمان برگزار می شد علاقه فراوان داشت. خود شرکت می کرد و مشوق اعضاء خانواده نیز بود به خواهرانش توصیه می کرد که مشوق دوستان خود هم باشید و آنها را هم با این کلاسها آشنا کنید. خودش در این کار کمک زیادی کرد.

در آن زمان بر اثر خفقان رژیم طاغوت، بردن نام امام ممنوع بود. اما او عکس امام را تهیه کرد و در کتابخانه خویش نصب کرد، نوارهای امام را تهیه و جمع آوری می کرد آنها را پیاده می کرد و پخش می نمود، خواهرانش را نیز در این کار دخیل می نمود که با روح سیاست آشنا شوند.

کتابهائی که در آن زمان ممنوع بود همراه کلت کمری که از یکی از رابطین فجر اسلام (شهید وهاج) تهیه نموده بود به مادرش سپرد تا از آن حفظ و نگهداری کند.

علاقه زیادی به درس و مطالعه داشت، مدتی در مدرسه شاهچراغی تهران به درس طلبگی مشغول شد تا با زبان عربی (برای آشنایی با معارف اسلام) آشنا گردد، در همانجا با بسیاری افراد برجسته و مبارز و روحانی آشنا می گردد که دائماً با آنها در تماس بود. بعد از مدتی که به چالوس باز میگردد به ادامه درس میپردازد تا دیپلم خود را میگیرد، از طریق شغلهای کاذب و ردپا گم کردن اقدام می نمود که او را فردی سیاسی- مذهبی نشناسند. از همین راه بسیاری از افراد را هدایت نمود.

مسافرتهای زیادی جهت آموختن مسائل اسلامی و وظیفه شرعی و همچنین کسب اطلاع از اوضاع فعلی و دادن خبر از اوضاع شهر خود به شهرهای قم و تهران می رفت و در هنگام بازگشت نیز با دست پر (حامل پیامها، اطلاعیه ها و نوارهای امام) و با زیرکی خاصی آنها را به محله خود می رساند و پخش می نمود. مطالعات سیاسی فراوانی داشت. قدرت تحلیل بالایی داشت که بیشتر مسائل را خود تحلیل میکرد و خانواده را در جریان مسائل سیاسی قرار می داد.

به منطقه رضائیه برای خدمت سربازی رفت. با افراد زیادی آشنا گردید. در آنجا حاضر بود جریمه شود اما وظیفه شرعی اش را انجام دهد. به خاطر درجه اش افراد زیادی را تحت نظر او گذارده بودند، او هرگز بین خود و دیگران فرقی قائل نبود، و هرگز به آنها دستور نمی داد. به خاطر این اخلاقش همه مجذوب او میشدند. و سعی اش این بود که آنها را هدایت کند. از وقت گذرانی بیزار بود (بسیار قرآن، احکام دین و رساله مطالعه می کرد. حالت تعبدش نسبت به خدا در نیمه شب عجیب بود)

چون در خانواده ای محروم زندگی می کرد، ولی با روح بزرگ پرورش یافته بود، هرگز احجاف و تبعیض را تحمل نمی کرد. راضی نمی شد به کسی ظلم شود. از امکانات رفاهی استفاده نمی کرد. با روحانیت معظم در ارتباط بود و در جلسۀ درس آنها شرکت می نمود، به علت عشق فراوانی که به امور تربیتی داشت در آموزش و پرورش مشغول به خدمت شد. شروع فعالیتش از منطقۀ محروم کجور بود. برایش فرقی نمی کرد که در کجا فعالیت می کند؛ برای او اصل خدمتگذاری مطرح بود. کلاسهای زیادی برای اقشار مختلف مردم تشکیل داده بود. با شیوۀ تدریس بسیار جذاب او همه علاقه مند به اصول عقائد و احکام می شدند. فعالیتهای زیاد سیاسی، مبارزه با ظلم و ستم در زیر فشار و خفقان رژیم شاهنشاهی را از منطقه خود شروع نمود. 

برای چاپ و تکثیر اعلامیه های حضرت امام احتیاج به ماشین تایپ بود. با مشقتی که آن را به دست آورد با زیرکی خاصی به شهر قم انتقال داد. 

در سال 1356 آغازین سالهای انقلاب اسلامی ازدواج نمود. با رها کردن شغل معلمی اش و راه انداختن تظاهرات نقش بزرگی را در شهر خویش ایفاء کرد. وی مسئولیت حفاظت از مسئول جنبش آنجا را داشت. زمانی که وی (مسئول جنبش) تحت تعقیب ساواک قرار گرفت، شهید وارسته شبانه ایشان را از شهر خارج می کند. 

در انفجار آلاخون والاخون (لانۀ فساد) دست داشت. فعالیت های او در این زمینه از قبیل انفجار شهرداری و بانکها، نوشتن شعار در مکان های حساس، پخش اعلامیه در مساجد و اماکن عمومی و تهیۀ کولوتوف مولوتوف و نارنج حاکی از روحیۀ شجاعت و شهامت و عشق به انقلاب بود. مواد منفجره را در خانه درست می کرد. چندین بار هم تحت تعقیب ساواک قرار گرفت ولی با کیاست خاصی از چنگ دژخیمان پهلوی رهائی یافت. 

سرانجام، انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام به ثمر رسید. او بلافاصله حفاظت از شهر را به عهده گرفت. کمیتۀ انقلاب اسلامی چالوس را همراه چندی از دوستان تشکیل داده و وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. (او یکی از مؤسسین سپاه چالوس- نوشهر بود) وی به عنوان مسئول گزینش و فرماندۀ عملیات سپاه بود و دیداری هم با امام به این خاطر داشتند. مدت یک سال در سپاه خدمت کردند و با آغاز فعالیت منافقین در سمت فرماندهی نیروهای اعزامی به کردستان جهت سرکوب ضد انقلابها رهسپار گشتند. 

پس از این قائله به سمت شهردار عباس آباد و رویان درآمد. در مدت فعالیت دو سالۀ خویش بسیاری از خرابیهای شهر را آباد کرد و به وضع مستضعفین رسیدگی نمود و تمام وقت خویش را وقف بازسازی شهر می نمود. از جان و مال خویش برای مردم مایه می گذاشت. از اسراف در امور شهرداری جداً جلوگیری می کرد وقتی احتیاج به نگهبان شبانه پیدا شد، خود افتخار آن را بر عهده می گرفت. با تمام این اشتغالات و پرکاری هیچ گاه نماز شب و دعایش ترک نمی شد. علاقۀ زیادی به ادعیه و مناجات داشت و همیشه حرفش این بود: «الهی رضی برضاک، تسلیماً لامر مولاک» 

هر جائی که بین حق و محبت او مغایرت ایجاد می شد، محبتش را رها می کرد و جانب حق را می گرفت. احترام و تکریم بی حد او نسبت به خانواده به ویژه مادر، دفاع از حق مظلوم، عشق فراوانش به امام و روحانیت، کردار نیک او، گریه های عاجزانه و نماز شب او بیانگر وفای او به امانت عظیمی بود که از خدا نزدش به ودیعه گذارده شده بود.

او در اواخر عمر شریفش بسیار از شهادت یاد می کرد، با وجود مخالفت مسئولین او جبهه را برگزید که می دانست در آنجا می تواند بهتر خدمت کند. در تاریخ 25/4/1361 مصادف با 24 ماه مبارک رمضان به جبهه اعزام گشت، در آخرین دیدارش با خانواده جریان شهادت خود را بیان می کند که برای خانواده اش بسیار سخت بود. و بالاخره در عملیات «محرم» خود را به وجه الله نشان داد؛ تا خدا او را در مصداق: «فمنهم من قضی نحبه» قرار داد ... 

آنچنان بود که در جبهه هر کس او را برای اولین بار می دید عاشقش می شد. در مرحلۀ سوم عملیات محرم با رمز «یا زینب» در نیمۀ محرم (سالروز تولدش) در جبهۀ موسیان همچون اربابش حسین (علیه السلام) دیدار خدا را بر هر دیداری ترجیح داد و مرغ روحش از خاک تا افلاک به پرواز درآمد.