شهید عزیزالله گلین مقدم

جهت دریافت و مشاهده صفحات روی آن ها کلیک نمائید ....

لینک سایت جنگ و درنگ 

شهید یونس کارآمدپیشه

شهید عزیزالله گلین مقدم

شهید عزیزالله گلین مقدم

نام پدر : کریم

تاریخ تولد :1333/03/05

تاریخ شهادت : 1365/02/09

محل شهادت : فاو

مشخصات
شهر : بخش : شهرستان : تنکابن استان : مازندران
جنسیت : مرد وضعیت تاهل : متاهل شغل : فرهنگی - هنرمندان -
یگان : لشگر 25 کربلا نوع عضویت : بسیج مذهب : شیعه دین : اسلام‌‌
نام پدر : کریم  مسئولیت : رشته تحصیلی : --------- تحصیلات : لیسانس
تخصص : کد شهید : 8139 رسته : پیاده
نام مادر : زهرا گلین کیاء مرادی
شناسنامه شهادت
موضوع شهادت : جبهه عملیات : محل شهادت : فاو  تاریخ شهادت : 1365/02/09
نحوه شهادت : اصابت تیر مستقیم 
شناسنامه تدفین
شهر : تنکابن بخش : شهرستان : تنکابن استان : مازندران
گلزار : تنکابن  تاریخ تدفین : 1365/02/18

-----------------------------------------------------------

زندگی نامه

«فرم ثبت اطلاعات شهدای مازندران»

الف)تولد و کودکی :

1-نام و نام خانوادگی ، نام مستعار :

عزیزالله گلین مقدم

2-تاریخ و محل تولد و اتفاق خاص در زمان تولد:

5/3/1333ـ گلین ـ تنکابن

3- نام و شغل پدر :

کریم ـ کشاورز

4- نام و شغل مادر:

زهرا کلیمی کیا ـ خانه دار

5- تعداد فرزندان و فرزند چندم خانواده بود:

9فرزند ـ دومین

6- وضعیت زندگی از نظر اقتصادی و اعتقادی :

مذهبی ـ از لحاظ اقتصادی در سطح متوسط داشتند   

7- تحصیل متفرقه قبل یا حین دبستان(مکتب ،کلاس قرآن ،حوزه علمیه – نام فرد آموزش دهنده ):

8- مهاجرت یا نقل مکان در دوران زندگی (اگر بود): ــــــــــ

ب)تحصیلات:

1- نام مدرسه و محل تحصیل در دوران دبستان : ــــــــــ

2- نام مدرسه و محل تحصیل راهنمایی : ــــــــــ

3- نام مدرسه ، محل تحصیل و رشته ی تحصیلی دبیرستان : ــــــــــ

4- تحصیلات دانشگاهی ، رشته و نام دانشگاه :

دانشیابی لیسانس ـ حسابداری ـ دانشکده علوم اداری  مدیریت بازرگانی ـ دانشگاه تهران

5- آیا در دوران تحصیل کار می کرد ؟،چه کاری و چه مدت : ــــــــــ

6- سال، مقطع و علت ترک تحصیل :

مدرک لیسانس داشتند و در اداره اموزش و پرورش استخدام بودند .

پ)سربازی :

1- خدمت سربازی : ــــــــــ

2- یگان اعزام کننده : ــــــــــ

3- سال اعزام و محل آموزش سربازی : ــــــــــ

ت ) ازدواج :

1-وضعیت تاهل :

متاهل

2- نام همسر و تاریخ ازدواج :

کلثوم بهادری

3- تعداد و نام فرزند یا فرزندان (اگر داشت ):

3فرزند

4- خلق و خو و رفتار با خانواده (زن و فرزند یا پدر و مادر ):

شهید عزیزالله برای پدر و مادر ارزش خاصی قائل بودند و خود را مدیون تربیت سالم پدر و شیر سالم مادر می دانستند و همیشه قدر دان آن ها بودند و همیشه به همسر می گفت:« باید مطالعه کنی ، زیاد درگیر کار خانه نباش » کتاب را علامت می گذاشت تا ایشان بخوانند و به فرزندانش بیاموزند .

ث)شغل شهید :

1- شغل رسمی و شغل فرعی :

رسمی. اول در سپاه مازندران مسئول تشکیلات جهاد سازندگی و مسئول کمیته فرهنگی و عضو شورای جهاد و بعد از استعفاء به اموزش و پرورش رفت.

2- نام سازمان یا نهاد یا شرکت :

اداره آموزش و پرورش ـ تنکابن ـ

3-زمان استخدام و مسئولیت شغلی:

کارمند رسمی ـ معاون

ج) فعالیت های انقلابی :

1- وقایع با افرادی که باعث تأثیر گذاری بر شهید شدند : ــــــــــ

2- وقایعی که به تأثیر گذاری شهید بر فرد ، خانواده یا گروه اشاره دارد : ــــــــــ

3- نوع و محدوده ی جغرافیایی فعالیت های انقلابی :

تهران ـ دانشجوی سیاسی خط امام ، پخش اعلامیه در دانشگاه

4- زمان آغاز حضور در پایگاه (چه سنی یا چه سالی ؟) و نوع فعالیت در پایگاه : ــــــــــ

5- اگر در درگیری ها و زد و خوردهای انقلابی و حزبی در انقلاب و بعد از آن حضور داشت ، با بیان اتفاق آورده شود : ــــــــــ

ح) سوابق جبهه :

1- حضور در جبهه :

حضور داشت

2- تعداد تاریخ محل اعزام ها ، یگان اعزام کننده ، و منطقه یا مناطقی که اعزام شد : ــــــــــ

3- مجموع مدت حضور در جبهه : ــــــــــ

4- مسئولیت در جبهه :

بسیج

5- دفعات ، مکان و نحوه ی مجروح شدن : ــــــــــ

6- عملیات یا مأموریتی که مجروح شد : ــــــــــ

7- مکان ، زمان ، عملیات و نحوه ی شهادت :

فاو ، 9/2/65 ، اصابت تیر مستقیم

8- تاریخ تشییع و محل خاکسپاری :

18/2/65 ، گلزار شهدای تنکابن

ی) خاطرات یا ویژگی های بارز شهید:

1- شامل 3 خاطره از شهید در مقاطع مختلف زندگی از تولد تا شهادت و در صورت نداشتن خاطره ، ویژگی های شهید ( توجه : حتما راوی خاطره یا ویژگی باید معلوم باشد .)

زینب گلین مقدم- خواهر شهید: بعد از شهادت پسرعموی مان ، عزیز الله با ان که به فرزندان خود خیلی علاقه مند بود سفارش کرده بود که هر وقت روح الله (فرزند پسرعموی شهید) به منزل ما آمد شما به من بابا نگویید چون روح الله پدرش شهید شده است و به من می گوید عزیز ، شما هم بگوید عزیز آقا که او ناراحت نشود.

--------------------------------------------------------------

شهید عزیزالله گلین مقدم

 

مختصری از زندگی نامه شهید عزیزاله گلین مقدم

در امتداد جاده ای که از سواحل غربی دریای خزر در تنکابن بطرف جنوب غربی و در عمق چندین کیلومتری درون جنگلهای سبز و قله های سر بفلک کشیده که نمایشگر ایستادگی و صلابت مردان الهی است، روستای کوچکی با جمعیتی اندک بنام گلین وجود دارد، که پس از پیروزی انقلاب اسلامی به برکت خون شهیدان والامقامش بلند آوازه گشته است. گلین روستایی است که دامن سبزش به خون چند شهید مقتدر رنگین است. این روستای کوچک با سادگیها و صفایش که پیکر و مزار شهیدانش چون نگینی در عمق سبز جنگل میدرخشد، زادگاه معلم شهیدی است که پدر و مادر مؤمن و مخلصش نام عزیزاله را بر او گذاردند. درست 33 بهار قبل در سال 1333 عزیز در خانواده ای کشاورز و محروم دیده به جهان گشود و از همان اوان زندگی طعم تلخ محرومیت را چشید و زخمدار شلاق بیداد و ستم مترفین گردید. و در متن درد و رنج بالید و سر بلند کرد، بالیدنی مردانه با روحی به لطافت نسیم جنگل و گامهایی به استواری کوههای پر صلابت گلین و قلبی به زلالی چشمه سارهای سر بر کرده از درون صخره ها و سنگها. 

او نیز هم چون همه فرزندان این ملت و مکتب که عشق به خاندان مظلوم پیامبر را با شیر مادر به اندرون می برند و با جان به خدا می سپارند عاشق اهل بیت علیهم السلام پرورش یافت.

9 بهار از عمرش را در گلین سپری کرد که چند سالش با چوپانی و کار گذشت. در همین دوران قرائت قرآن را فرا گرفت. بعد از این دورۀ 9 ساله به علت استعداد برجسته ای که در او وجود داشت به همراه عمویش برای تحصیل به سلمانشهر تنکابن آمد و چون به سبب کثرت سن عملاً امکان ثبت نام در مدرسه به لحاظ قانونی وجود نداشت، کلاسهای اول و دوم و سوم را ظرف یکسال فرا گرفته و یکجا امتحان داد و با موفقیت، شروع به طی مراحل بعدی تحصیل کرد و پس از موفقیت در سال دوم دبیرستان به همراه عمویش به مشهد مقدس رفت و تا پایان دورۀ دبیرستان را در جوار امام علی بن موسی الرضا (ع) مقیم بود. و سرانجام با شرکت در کنکور سراسری در دانشکده علوم اداری و مدیریت بازرگانی دانشگاه تهران پذیرفته شد.

عزیز که با حال و هوای اندیشه های پاک مذهبی رشد کرده بود از این زمان وارد مرحله جدیدی از زندگی فکری و سیاسی شده و بتدریج تفکر دینی وارد متن زندگی او شده و چهارچوب نظری و عملی مواضع فردی و اجتماعی او گردید. در همین مرحله از زندگیش بود که او گامهای اساسی اش را در جهت شناخت اسلام به عنوان یک نظام جامع اعتقادی، اجتماعی و سیاسی برداشت. او پس از معرفت به این امر که اسلام مکتب کاملی است که قدرت تنظیم روابط جامعه را در شرایط مختلف زمانی دارد. عملاً وارد میدان درگیری سیاسی شد، و با شرکت در اعتصابات دانشجویی به کمک دیگر برادران مبارزش به افشای ماهیت رژیم شاه پرداخت. او با جریانات انحرافی مذهبی و اندیشه های ترجمه ای و صادراتی غربی در محیط دانشگاه درگیر بود و بارها با تیزبینی ها و نکته بینی هایی که از ویژگیهای بارز او بود، حتی با استادان غرب زده دانشگاه به بحث نشسته و مشتشان را باز می کرد و در آن روزگاری که اعتقاد به اسلام در محیط های علمی مترادف با ارتجاعی اندیشیدن بود، مردانه به دفاع از اسلام و اصول و ارزشهای مکتب خویش پرداخت. در حقیقت این مرحله از زندگی پر جنب و جوش عزیز، شاید بتوان گفت مرحله شکل گیری اندیشه های شهید است که بعدها روز بروز سیر کمال را می پیمود، در سال 58 از دانشگاه فارغ التحصیل شد و این در حالی بود که به تازگی زندگی مشترک با همسرش را نیز آغاز کرده بود.

پس از اتمام تحصیل علیرغم اینکه امکان دست یابی به یک زندگی مرفه در سطح عالی را داشت بخاطر پاسداری از انقلاب و اسلام، محرومیت را انتخاب کرد، و جای ذکر است که محرومیت خود را بر عزیز تحمیل نکرد. بلکه عزیز آن را با همه شعور و بینش اسلامی و انقلابی اش برگزید، او محرومیت انتخابی را عامل حریت و کرامت میدانست و آن جمله بسیار زیبایش در وصیت نامه همۀ زندگی او را تشکیل میداد که: 

«کلمۀ طیبه هیهات مناالذله دو بال دارد، بال نخواستن و بال نداشتن.»

بهرحال شهید مظلوم در سال 58 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گردید و کار حساس شناسائی و تامین و تثبیت نیروهای فداکار و لایق را که بتوانند بار سنگین مسئولیت پاسداری از انقلاب را بدوش بکشند برای سپاه به عهده گرفت و از این بابت خدمات فراوان و ارجداری را در شکل دادن سپاه در استان مازندران انجام داد، و سرانجام پس از مدتی خدمت خالصانه در سپاه وارد نهاد انقلابی جهاد سازندگی شد. او در جهاد هر خدمتی که از او ساخته بود انجام میداد، اما مسئولیت عمده و اصلی او کار فکری و فرهنگی در جهاد بود که بعضی از یادگارهای بجا مانده از این دوره از زندگی شهید در جهاد نشریات «راه فهمیده» است.

شهید مقدم در جریانات سیاسی و فرهنگی جامعه، همواره با بینش عمیق و هوشیاری و فراست خاص خود راهگشا و مبتکر بود، هرچند عافیت اندیشان و فرصت طلبان و منحرفین که بیشتر بر مدار نفس می چرخند تا بر محور عقیده، تحمل صراحت، صداقت و اندیشه های انقلابی او را نداشتند، و مورد طعن و لعن و تکفیرش قرار دادند اما او با توکل بر خدای خویش و ایمان قاطع به مشی متین امام، تا واپسین دم حیات جز حق نگفت و جز در مقابل حق سر نیاسود و بر هیچ انحرافی مهر تایید نزد و در قبال هیچ باطلی سکوت نکرد، او براستی یکپارچه خروش و فریاد بود.

مثل آتشفشانی پر از درد مثل موجی سراپا صدا بود. شهید مظلوم مقدم، جریانات انحرافی و برداشتهای اعجاز آمیز از اسلام، چون انجمن حجتیه را که سپر حفاظت عافیت و سلامت رهروانش می باشد را سخت دشمن داشت و همواره در طرد عقاید باطل این باند خطرناک آن جمله معروف «بی عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد» تکیه کلام او بود، و در فرازی از وصیت نامه اش که در اولین اعزامش به جبهه نوشته بود میگوید: «خدایا فتنه انجمن ضد بهائی (حجتیه) را از انقلاب دفع کن». منافقین و چپ های امریکایی که با لالایی امپریالیسم بخواب میروند و به اقتضای مصلحتش از خواب برمی خیزند و در حقیقت جاده صاف کن سلطۀ اجانب بودند و هستند، هیچگاه از مبارزات آگاهانه و هوشیارانه این شهید بزرگوار در امان نبودند. او با شناخت دقیق و تحلیل عمیق از این دستجات سیاسی و ایمان استوار به خط روشن امام و قابلیتهای بی چون و چرای آن در پاسخگویی به معضلات اعتقادی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و ... به افشای ماهیت پلید اینان از ورای غوغا سالاریهای کاذب و سفسطه های اغواگرانه شان می پرداخت.

نفاق راست و جریانات لیبرالیستی از نوع مذهبی و اقتصادی و سیاسی اش، همواره در معرض تیغ برنده افشاگریها و روشن گریهای او قرار داشتند. او از جمله شهیدان آگاه و اندیشمندی است که در راستای دفع آفت خطرناک نفاق راست از پیکر انقلاب خدمات فراوانی به جامعه کرده است، و یک آن علم مبارزه در این میدان را از فراز دست فرو ننهاد. 

منورالفکران برج عاج نشین بی خبر از دردهای جامعه و خفاشانی که آفتاب روشن انقلاب را انکار می کردند و میکنند، پشیزی ارزش و اعتبار قایل نبوده و عفونت اندیشه های پوسیده شان را عامل صدمه زدن به سلامت انقلاب میدید و از پایگاه استوار خط امام بر باورهای بی ریشۀ آنها می تاخت، تاختنی سخت کوبنده و رسواگر.

به هر نحو، سرانجام عزیز با اعمال نفوذ و فشار از خارج جهاد، مجبور به ترک خدمت در این نهاد انقلابی گردید. بدین ترتیب آخرین مرحله زندگیش را وارد فرهنگ و آموزش و پرورش شد، تا از این سنگر بتواند جوانان این ملت مستضعف را در دامن فرهنگ اسلام در عصر انقلاب و جمهوری اسلامی تربیت کند، و از آنها انسانهایی بسازد که بار سنگین فرداهای انقلاب را مردانه در میدان های مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی داخلی و جهانی به دوش کشند.

در نظر شهید مقدم معلمی تجارت نبود، معلمی به عنوان شغل انبیاء جایگاه بسیار والایی در اندیشه او داشت، در این مرحله از زندگی، عزیز چون شمع شده بود، همواره می سوخت و ذوب میشد و نورافشانی می کرد، وقتی بعضی از دانش آموزانش شهید شدند از ماندن خویش خجالت میکشید، او قبل از آنکه خود به لقاءالله نایل گردد از خانواده شهیدان بود، و برادر بزرگوارش شهید مصطفی و پسر عموی قهرمانش حسینعلی گلین مقدم این راه را رفته بودند. آه که عزیز چقدر به شهیدان عشق می ورزید و در غم فراقشان می سوخت، بارها بر مزار شهیدان انقلاب نشسته و با صدای دلنشینی به دور از تکلف و ریا قرآن می خواند، راستی که انسان وارسته ای بود.

شهید مقدم که در طول زندگیش بارها ثابت کرده بود که هیچ چیز نمی تواند او را به بند کشد و مانع حرکت او در راه اهداف بلندش باشد، این بار نیز همه بندها و عوامل بازدارنده را پشت سر گذاشت، و خاکریزهای هوی و توجیهات را قهرمانانه فتح کرد، و پس از موفقیت در جهاد اکبر، با آنکه چندین بار به جبهه رفته بود بدنبال فرمان تاریخی مولایش خمینی مبنی بر حضور اقشار مختلف مردم در جبهه های نبرد، راهی میدان کارزار شد، تا تقدیر آخرین برگ حیاتش را آنگونه که در خور او بود حسینی بنویسد و خونین بنگارد. و از لطایف روزگار اینکه، عزیز بسیار عاشق حضرت مهدی (عج) بود، عزیز در عشق حضرت صاحب الامر (ع) بی تاب بود، و از مدعیان کاذب و ریاکار دوستی حضرت مهدی (عج) که محبت مهدی و دشمنی خمینی را به خیال خام خود با هم جمع کرده بودند، سخت نفرت داشت، سرانجام در عملیاتی با رمز یا مهدی و بنام مولا و مقتدایش، جان به جان آفرین تسلیم می کند.

این جان عاریت که بدستم سپرده دوست    روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم

و چنین شد که در روز سه شنبه 9/2/65 برای همیشه رخ در نقاب خاک کشید و دیده از دنیا فرو بست و با قطره قطره خون خویش بر حقانیت حرکتش صحه گذاشت و لو کره ...! 

یادش گرامی باد

فرازهایی از وصیت های شهید مظلوم و معلم دلسوخته عزیزالله گلین مقدم

تذکر: از آنجا که وصیت نامه شهید بصورت نوار صوتی تهیه شده، بدیهی است که در کتابت آن رعایت اصول نویسندگی گردیده است.

از پدر و مادرم تشکر و سپاس دارم، پدرم یک پدر نمونه است و سرگذشتش و زندگیش و حرکتش گواه بر این مطلب. او اگر پسرش (مصطفی) هم شهید نمی شد و پسر دیگرش هم مجروح نمی شد و من هم شهید نمی شدم کماکان یک انسان والا و قابل احترام و رنج کشیده ای بود و هم چنین مادرم. امیدوارم که انشاءالله به لطف امام زمان و بحق حضرت صاحب و به اذن خدا و اذن سرور همۀ ما حضرت حسین در روز قیامت شرمنده نباشم و بتوانم شفاعت خواه پدر و مادرم گردم.

در زندگی الحمدلله چیزی ندارم به جز مقدار زیادی کتاب که وصیت می کنم این کتابها تعلق به پسرم آقا یاسر و دخترم یاسمن خانم دارد و من برای فرزندانم هیچ وصیت خاصی ندارم، الا آن وصیتی که جناب سید بن طاوس برای فرزندش نموده و بصورت کتابی بنام کشف المحجه تالیف کرده که ترجمه فارسی آن به نام برنامه سعادت معروف است، و در آن کتاب از توحید و نبوت و معاد و امامت و عدل و سایر مسایل نصایح بسیار عظیمی وجود دارد. امیدوارم فرزندانم همانطور که فرزند سید بن طاوس قدس سره از آن نصایح استفاده برد و انسان صالحی شد بچه های ما هم این طور باشند.

امیدوارم از نسل ما، مراجع گرانقدر و مبارز و اصحاب خاص حضرت صاحب (عج) بوجود بیاید و خداوند آنها را از شر شیاطین جنی و انسی محفوظ بدارد.

برعکس که توی این شهر، خیلی از دوستان زحمت کشیدند ما را بعنوان ضد روحانی جا بزنند، ولی این سعادت نصیب ما شد که مادر خانم ما همسر حاج آقا موسی بهادری، دختر ملا سلیمان تنکابنی است که مدفون در داخل امام زاده شیر علی (قدس سره) هستند و من از نظر ازدواج جدا مورد لطف الهی قرار گرفتم. اگر هم من به جائی رسیدم مقدار زیادی از آن را مدیون این ازدواج هستم. در رابطه با همسرم هم من به ایشان احترام خاص قائل هستم و او را یک انسان مؤمن و پاک میدانم که امیدوارم عظمت های ایمانی مادرشان را دارا بشوند که صلاحیت آنرا نیز دارند. در نتیجه من از پدرم و کسان دیگر می خواهم که بعد از این نیز احترام این خانواده را هم چنان که تاکنون حفظ شده حفظ کنند.

در مورد سفارش عظیم امام در رابطه با کتب شهید بزرگ مطهری از مردم انتظار دارم که به رسم و فرهنگ آن شهید عزیز توجه کنند نه اسم آن. رسم مطهری مهم است. دستهای مرموزی وجود دارد که نمی گذارند آثار و رسم مطهری رشد کند و این باعث تاسف بزرگی است، چون اگر خط امام و خط مطهری حاکم نشود، هیچ ضمانتی برای انقلاب نیست.

من به شما سفارش می کنم که به کتابهای شهید مطهری اهمیت بیشتری دهید و خصوصاً بحث آفات انقلاب ایشان در کتاب نهضت های صد ساله را با دقت بخوانید.

مردم ما بایستی قدر آن روحانیتی را که عملاً در خط امام بوده بدانند و از آن موجودات خطرناکی که در زمان شاه وابسته به طاغوت بودند یا گرایش به طاغوت داشتند بترسند و از آن ها پرهیز کنند، و بر طبق حدیث شریف پیامبر (ص)[1] از علمایی که شاه دوست بودند و یا عملاً و قدماً و قلباً در خط تبعیت طاغوت بودند اجتناب کنند.

بعضی هایی که قبل از انقلاب هیچ دردی و احساسی و مشکلی نداشتند، اینها چگونه می توانند سردمدار مبارزه در بعد از انقلاب باشند و به قول حجه الاسلام والمسلمین خوئینی ها کسی که نتوانسته در قبل از انقلاب با شاه که نوکر امریکا است مبارزه کند چگونه می تواند علمدار مبارزه در بعد از انقلاب باشد که مستقیماً با ارباب شاه امریکا، درگیر هستیم. 

هر نمازخوان پیش از انقلابی در خط امام نیست، هر روحانی پیش از انقلاب اگرچه آدم صحیح و سالمی هم باشد دال بر این نیست که در خط امام است، چرا که میدانیم خطوط دیگری هم هست.

مرضی که جامعه ما دارد غرب زدگی است، خط امام خط مبارزه با امریکا است، اینکه ما می گوئیم مسئله اصلی امریکا است معنایش این نیست که شوروی خوب است العیاذ بالله.

من امریکا و شوروی را به دو سگ هار تشبیه می کنم که شما در وسط آندو ایستاده ای یکی منتظر فرصت است و می خواهد بتو حمله کند و دیگر همین الان پای تو را گرفته است. شما باید با کدامیک درگیر باشی؟ امریکا و شوروی دو سگ هار هستند و تو بین اینها هستی، امریکا فعلاً پای تو را گرفته و شوروی مترصد حمله است. مشخص است که در چنین شرایطی باید با امریکا درگیر شد و فرمایش امام هم همین است.

مسئله اصلی در جهان فعلی برای مستضعفین مسئله امریکاست و ما باید با امریکا بجنگیم ولی این به معنای آن نیست که ما را متهم به تایید ابر قدرت شرق نمایند.

نظام جمهوری اسلامی باید در تمامی ابعاد از جمله بعد اقتصادی پیاده شود، زیرا یکی از عمده ترین طریق استثمار و زیر سلطه بودن از طریق اقتصادی است، بعضی ها خیال می کنند که استثمار فرهنگی هدف امریکاست، در حالی که اگرچه استثمار فرهنگی مسئله اساسی و عمیقی است، لیکن برای امپریالیزم امریکا که ماهیت اقتصادی دارد، این استثمار فرهنگی به منظور ترویج نظام سرمایه داری و فرهنگ آن، مقدمه ای برای سلطۀ اقتصادی است.

برادران حزب اللهی چه آنان که در مجلس شورای اسلامی هستند و چه برادرانی که در جامعه هستند، باید مواظب باشند که خط اقتصادی حاکم بر جمهوری اسلامی باید خط اقتصادی امام و طرفداران امام باشد، همان امامی که بالا شهری را قابل مقایسه با جنوب شهری نمی داند، آیا امکان دارد که این امام در اعتقاد طرفدار بالا شهری باشد؟ ما این حرفها را می زنیم که می گویند ما ضد روحانی هستیم، ما نوکر روحانیت هستیم، دست بوس روحانیت هستیم و این خون ما انشاءالله اگر ایثار شد، بدان ما دلسوز روحانیتیم، چشمت را باید باز کنی، بیست سال دیگر را ببینی، سی سال دیگر را ببینی، نه اینکه دلمان خوش باشد از اینکه به ما سلام می کنند یا یک مسئولیت جزئی در شهر داریم و احترامی پیدا کردیم. بهشتی برای این شهید نشد که احترام پیدا کند، بهشتی برای اسلام شهید شد.

اقتصاد اسلامی باید طبق قانون اساسی پیاده بشود، همان قانون اساسی که خون شهدائی امثال بهشتی و مدنی و همه شهیدانی که در مجلس خبرگان بودند، آن را امضاء کرده، همان قانون اساسی که امثال آیت الله مشکینی و آیت الله منتظری آنرا امضاء کرده اند.

معروف است که علامه حلی، هنگامیکه می خواست درباره آب چاه فتوی بدهد دستور داد چاه خانه اش را پر کنند تا بکند منافعی در رابطه با چاه خانه خودش مانع از فتوای صحیح گردد. خیلی از برادران ما آدمهای خوبی هستند ولی چاهشان را پر نکرده صحبت می کنند. ما گول چهار تا الله اکبر آن بازاری کلاشی را که بعد از انقلاب سه برابر قبل از انقلاب سرمایه جمع کرده نمی خوریم.

برادران روحانی!! این سرمایه دارانی که در کنار برخی از شما هستند مانند همان چاهی هستند که علامه حلی فرمود: باید بر دهان اینها مهر بزنید وابستگی تان را از اینها قطع کنید بعد بنشینید نظر بدهید.

عدالت اجتماعی از اهداف انبیاء است. انقلاب ما اسلامی است و از اهداف آن قطعاً و حتماً عدالت اجتماعی  است. 

بعضی از افراد در سخنرانی خود میگویند درود بر آن پیرزنی که یک تخم مرغ آورد و برای جبهه هدیه داد لیکن در هنگام تصویب قوانین اقتصادی در مجلس و اظهار نظر در این خصوص می بینیم عملاً بر علیه همان پیرزن نظر میدهند.  

مستضعف زبان دفاع ندارد، لذا کسی که برای حاکمیت مستضعفین کار می کند مستکبرین و ملا و مترف در مقابل او قرار می گیرند و با او درگیر می شوند و این افتخار است که انسان در مبارزه باشد و عظمت انسان در همین است اگر طریق مبارزه الهی باشد.

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم              سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور

من به تمام خواهران مسلمانم توصیه می کنم که شما همانطور که در تظاهرات شرکت می کنید و صدای شما گوش امریکا را کر کرده، عملاً هم اینطور باشید. نکند خدای ناکرده از رفتن بستگانتان به جبهه ممانعت کنید که در اینصورت روز قیامت در مقابل حضرت زهرا و حضرت زینب جواب نخواهید داشت.

در رابطه با آموزش و پرورش به همه برادرانی که می توانند یک معلم خوب باشند نه یک کاسب، برادرانی که پول طلب و دنیا طلب نیستند به اینها توصیه میکنم که به فرهنگ بروند منتهی این قالب به جا مانده از طاغوت در رابطه با رفتار با دانش آموزان را کنار بگذارند و چون یک پدر مهربان و دلسوز و با محبت منت بچه ها را بکشند، َآنها را بشناسند و در صدد تربیت آنان برآیند. نظام آموزش و پرورش فعلی ما آن نظام تربیتی اسلامی که باید معلمش دلسوز به حال اسلام باشد نیست، به همه معلمین جسارت نمیکنم ولی تعدادی از آنان را چون تاجرهای ورشکسته شده می بینم. درست است که به وضع اقتصادی این قشر رسیدگی نشده لیکن با مشکلات موجود و مسئله جنگ و در زمانی که جوانان عزیز ما جان و هستی خود را در راه انقلاب نثار می کنند باید تحمل مشکلات را نمود. 

توصیه دیگر من در رابطه با آموزش و پرورش درباره امور تربیتی و انجمن های اسلامی مدارس است. من لیبرال نیستم خیلی هم تندرو هستم لیکن به برادران عزیز این دو نهاد می گویم که اگر می خواهید آبروی انجمن اسلامی و امور تربیتی مدارس را حفظ کنید به جای مقداری تحقیقات جزئی که وظیفه گزینش است سعی کنید طوری عمل کنید که چون ملجاء و پناهی برای دانش آموزان باشید تا بتوانید از طریق محبت و دوستی با آنان در جهت سازندگی آنان در مسیر انقلاب مؤثر باشید. رجائی شهید گفت امور تربیتی نهاد انقلابی است در داخل آموزش و پرورش. آیا نهادی که باید حافظ و تداوم دهنده انقلاب باشد کارش فقط انجام مراسم صبحگاه است.

ملت شریف ما باید آگاه باشند. ظاهربین نباشید، خط داشته باشید، جو بایستی تابع مؤمن باشد نه اینکه مؤمن تابع جو بشود. بسیاری از ما اگر در صدر اسلام بودیم، در جوی که بعد از رحلت رسول خدا (ص) حاکم شد، از علی (ع) دفاع نمی کردیم. 

مطالب ذیل را شهید عزیز در پادگانشان در حدود یک ماه قبل از شهادتش، در دل شب، تحت عنوان «نوای عارفانه» نگاشته است و حاوی نکات زیبای عارفانه و عاشقانه در رابطه با شهادت بوده و متضمن مواردی چند از وصایای وی میباشد. 

واقعاً چقدر از رزمنده هایی که سال 62 با ما آمده بودند شهید شدند. خداوند در بهشت برین در مقام «عند» قرارشان دهد. واقعاً عروس شهادت دارای بخت بلندی است و عاشقان شایسه و لایقی را در آغوش کشیده است. همت بلند شهادت باعث شده همیشۀ تاریخ افراد برومند و لایقی به حجله وصال خود طلبیده. وه! افسوس که من لایق شهادت نیستم ولی مثل چمران آنقدر در جبهه ها با اسلحه های متفاوت مانوس میشوم تا به مقام رفیع شهادت نایل آیم. براستی همه چیز در زیر سایه شمشیر است چرا که رسول اکرم- روحی له الفدا- فرموده است: الجنه تحت اظلال السیوف، بهشت در زیر سایه های شمشیرهاست. و عجب است که بهشت در زیر قدمهای مادران است و این خود صلابت کار مادران و عظمت کار شمشیر را میرساند. اگر زنی پس باید در جهت تربیت فرزندان و خانه داری و جهاد خسته کننده در داخل خانه را انجام دهی و اگر مردی باید در جهاد- قتال شرکت کنی آنهم نه شرکت بی سروته و خودخواهانه. خیر بلکه جهاد عارفانه و خالصانه. جهاد برای خدا، برای رضای حق و برای دوام حق. در این جهاد فی سبیل الله است که علی ها تجلی ربوبی میشوند و حسین ها نفس مطمئنه میگردند و عباس ها و خمینی ها، منتظری ها و چمران ها، رجایی ها پا بر عرصه گیتی میگذارند. جدا نمیدانم چقدر چمران را دوست دارم. بارها و بارها در کلاس اسم او را بدم و از او تمجید نموده ام و عاشق او هستم براستی در دل من جای دارد مگر میشود به این زودیها افرادی مثل چمران در جامعه ظهور کنند، با آن همه عظمت و جلوه های ربوبی و الهی و مردمی و آنقدر اتکاء به نفس و وسعت دید. موقعی که چمران جنگ را مسئله اصلی دید هنوز خیلی زود بود که دیگران زیادی آنرا مسئله اصلی بدانند. واقعا تا انسان جهاد مسلحانه در راه خدا نکند مرد نمیشود.

تا جنگ نکردی مرد نیستی آنهم نه هر جنگی، جنگ در راه رضای حق و دفاع از محرومین و مظلومین و مستضعفین و جنگ برای استقرار کلمه الله که هی العیاست. نه جنگ تجاوزی و ضد ارزشی که جنگ ارزشی و الهی. گاهی فکر میکنم چقدر حضرت ابوالفضل (ع) در وجود خود احساس آرامش و قرب بخداوند میکرد زمانیکه در شب عاشورا میدید که برق شمشیر اوست که فرصت خواب آرام و لذت بخش را به فرزندان اباعبدالله الحسین داده است. 

خنده های رقیه، سکینه، عبداله ابن الحسین و آرامش روح پر خروش زینب همه مدیون بازوان توانای ابوالفضل است. راستی غیر از این است؟ چقدر لذتبخش است که در سایه وجودی انسان، موجودات پاک و دوست داشتنی مثل کودکان و زنان و پیرمردان و پیرزنان و ... در آرامش باشند. میگویم شاید این حالت آرامش عباس گونه به امثال چمران دست داده است. چمرانی که در کنار غرش مسلسل او هزاران مظلوم و محروم لبنانی و فلسطینی را زندگی و آسایش و خواب خوش فرو میبرده است. و او احساس میکرد آرامش و لبخند کودکان یتیم و بیوه زنان و محرومان و بی پناهان در سایه غرش صدای رگبارهای اسلحه اوست. اگر اینطور است چرا نباید به این راه تا دم شهادت ادامه داد؟ رگبار مسلسل های مجاهدان راه خداوند در حقیقت لالائی در گوش فرزندان یتیم و مظلومین است و تضمین خواب خوش برای آنها را مینماید. خداوندا بخون پاک شهدا قسمت میدهم که مزه و لذت جهاد خالصانه در راه خودت را از من دریغ مدار. ای تفنگ از دستانم جدا مشو، ای دستان من ماشه اسلحه را بچکان و غرش آن را پاس دار. چرا که در زیر سایه غرش سلاح مجاهد در راه خداوند زندگی به آرامش بدل میشود و ظالمان در هراس قرار میگیرند و مظلومان لبخند پیروزی سر میدهند. ای خدا حلاوت و شیرینی ایمان و شیرینی جهاد در راه خودت را بمن بچشان آنچنانکه گرمی آغوش خانواده و شیرینی تعلیم و تعلم- چون بخصوص در سال تحصیلی 64- 63 علاقه ام به آموزش و پرورش خیلی زیاد شد- و لبخند با نمک فرزندان و نگاه پر معنای دخترانم را فراموش کنم. و تو ای خدای علی و حسین و چمران ها و ... ها و شهدای گمنام و ... گناهان مرا ببخش و کفنم را لباس رزمم قرار ده و آب غسلم را خونم قرار ده و وضویم را وضوی خون کن و لذت تحمل تیر و ترکش را در آخرین لحظات حیاتم به من بچشان و ضجه های مظلومان و به بند کشیده شدگان تاریخ و زمانه ام را همیشه و بی وقفه در گوشم طنین انداز کن. تا هرگز به بستر راحت نیندیشم. و قرار نداشته باشم و جمود و خمود در وجودم راه نیابد. شیر را چه رسد که چون بره و یا چون روباه در گوشه کنار به ذلت و یا به رذالت و نیرنگ پردازد. شیر شیر است و همیشه می غرد. غرش و جوانمردی بقول معروف ترنم اوست. خدایا آنقدر گناهانم زیاد از حد است که به این زودیها پاک نخواهم شد. تازه چه فایده اگر انسان پاک شود، دوباره باز هم ممکن است آلوده شود. خدایا گناهان مرا بریز و توفیقم ده که مقام قرب تو را درک کنم. و به دریای پر عظمت و بی سامان لقای تو برسم. و ترا چون حسین (ع) بنگرم. خدایا جام می عرفانی من زیادتر و لبریزتر فرما. آنقدر مرا عاشق خود کن که روح بریده از تنم را بچشم دل تماشا کنم و آنگاه در عروجی خونین مرا بسوی خود بخوان. چگونه چهار پرنده که گوشتهاشان با هم مخلوط شده بود از فراز قله های بلند چند کوه با اجازه تو- اذن الله- اذن تو که حاکم بر وجود و جاری بر تمام موجودات است- در جسم خود جمع شدند و بسوی عبد صالح تو- ابراهیم- پر کشیدند. از تو میخواهم که پس از اینکه مرا پاک ساختی و عارف و عاشق خودت کردی در انفجار توپی یا انفجار راکتی یا انفجار آرپی جی یا انفجار تیری، یا انفجار تی ان تی و یا انفجار تفنگ تیر بار خصم خود جسم من چون آن چهار مرغ تکه تکه شود و هر قطعه وجودم به سمت کوهی پرت شود و آنگاه روح من به «اذن تو» شادان بسوی تو در پرواز آید و ندای ارجعی ارجعی تو خشنودم سازد. و لبیک لبیک روحم بلند شود و تا بهشت مخصوص تو جنتی- عروج نماید و تا وزش نسیم- راضیه مرضیه- وزیدن نگیرد توقف نکند و همیشه در سیر لقاء تو باشم. آه چقدر تصور شیرین است. فدای روح قدسی تو شوم ای قاسم بن الحسن یابن رسول الله ایها الشهید وقتی عموی بزرگوار تو- امام شهیدان (ع) از تو پرسید برادر زاده ام مرگ- شهادت- در نزد تو چگونه  است؟ فرمودی: احلی من العسل- شیرین تر از عسل- واقع کلام تو چون کلام خاندان وحی است. مغز مطالب الهیه را بیان میکند. خدایا شهادت در راه خودت را در نزد من شیرین تر از عسل قرار ده. مزه و طعم شیرینیش را به شراره وجودم بچشان تا بلبل روح من در کنار جام عسل شهادت تو اگر که گلی نشد لااقل خاری باشد. خدایا تو را به جان مهدی شهادت خالصانه و خونین نصیبم بگردان.

در آینده تاریخ شاید همسرم که خیلی به او اعتماد و علاقه و ارادت دارم و فرزند چنان مادری که من در زندگی طعم تلخ یک چیز را به عنایت خداوند نچشیده ام و آن گله است که همه از مادرزن دارند ولی من عاشق این حاجیه خانم که مادر خانم من است میباشم. جدا روح پاک او صدای قرآن او، چهره زرد ناشی از ایمان او، صفا و صمیمیت او همیشه و هر چه بیشتر مرا شیفته خود کرده از این رو خیلی در گردنم حق دارد و خودم را مدیون او میدانم او از استثناء زنان موفق در گرم نگهداشتن و اسلامی نگهداشتن کانون خانواده است. آخر دختر ملا سلیمان ناصری باید چنین باشد. خداوند او را با ولی او حضرت فاطمه زهرا محشور نماید چرا که لایق این لقاء و دیدار هم هست. چیزی که مرا خیلی به ایشان علاقمند نمود سال 62 که جبهه آمده بودم ایشان به زیارت حج همراه پدر خانمم مشرف شدند موقع تشرف من نبودم ولی هنگام بازگشت ایشان به استقبالشان رفتم. جلوه های زیارت حقیقی حج در سیمای او روشن بود و تابش آن نور را در دلم احساس کردم انگار که خورشید است که پرتوهای گرمش ذره ذره در وجودم فروغ زیارت  حج  را  روشن می ساخت .  آه ­ای ­خدای کعبه از تو می خواهم­که­ با  توفیق شهادت هر وقت و هر جا و هر طوری که صلاح بدانی مرا در روز قیامت در حضور این خانم حاج راضیه و همه صلحا و شهدا شرمنده ام نسازی و رو سپیدم کنی. باری غرض این بود ممکن است همسر محترمم وقتی در آینده این نوشته ها را میخواند خداوند مرا به درگاه خود راه داده باشد ولی در هر حال از او میخواهم چون مادرش باشد. ثانیاً فرزندانم را سلحشور و مومن و خداجو تربیت نماید و در پرتو کتب اسلامی و الهی و عرفانی و قرآن و نور ولایت الهیه و مهدویه و ولایت فقیه در جهت ایمان تربیت نماید و کوهی باشد که تند باد حوادث او را نلرزاند تا در قیامت اگر به جایی و مقامی و قربی رسیدم شفاعتش را یقیناً خواهم کرد. والا اگر شهادتم در راه خداوند مقبول نیفتاد از او و مادرش و همه شهدا و صلحا و از نسل خود میخواهم که شفاعتم نمایند و بدانند که من همیشه خداوند را قبول داشتم اما بنده خوبی برای او نبودم و این چیز دیگریست. در هر صورت از خداوند خیلی خیلی میخواهم که از نسل من بخصوص فرزند پاکم یاسمن و پسر عزیزم یاسر و دختر کوچولویم قدسیه خانم را مجتهد و مومن و صالح و مرضیه حضرت ولایت کبری حضرت بقیه الله قرار دهد. خدایا ترا بجان مهدی هر گناه- چه کبیره و چه صغیره- را از آنها دور بدار و چشم مشتاقم را در عالم برزخ و در قیامت به اعمال صالحه آنان روشن بفرما. روزیکه سرائر آشکار میشود، سرائر فرزندانم را اعمال صالحه ای قرار ده که به دور از چشم خلق انجام داده اند. خدایا خودت میدانی من تا آنجا که شعورم می رسیده دنیازده رفاه زده، مقام زده خودخواه، متکبر و ... نبوده ام لذا عاقبتم را بقول شاعر که گویا زبان حال مرا گفت:

خدایا چنان کن سرانجام کار                     تو خشنود باشی و من رستگار

در هر حال این سطور را در روز شنبه 17/12/64 در پادگان آیت الله منتظری در اطراف هفته تپه در ساعت 5/1 الی 3 نگاشته ام و خود عروجی و شهودی بود. خدایا همه چیزم تویی. مرا بپذیر و روح شهدا را شاد بگردان. خدایا الان دیگر برادران یکی بعد از دیگری بیدار میشوند و دیگر نمیشود به نوشته ها ادامه داد فقط از تو میخواهم در عملیات ها مجروحی نشوم که جنبه معلولیت داشته باشد بلکه هر چند بار که زخمی شوم و این زخمها موجب ریختن گناهانم شود راضیم. یا با شهادت رستگارم کن و یا با مجروح شدنی که معلولیت و عدم وجوب جهاد را در پی نداشته باشد پاکم ساز یا در جهاد طولانی سالمم بدار ولی همیشه توفیق جهاد خالصانه در راهت نصیبم بگردان بحق محمد و آله الطاهرین (ص)

زنده یاد سلمان هراتی و اشعار وی در سوگ عزیزالله گلین مقدم 

اولین سالگرد شهادت عزیز را در حالی گرامی می داریم که دست تقدیر نشان داغی دیگر را بر دل یاران و همراهانش برجا گذاشت و یاد او و شعرهای صمیمی اش را با یاد عزیز گره زد. سلمان هراتی شاعر مسلمان و متعهد انقلاب نیز همراه قافله و به دنبال عزیز، 

به کشف مشرق خورشیدهای دیگر رفت                            هزار مرتبه از ابرها فراتر رفت

سلمان که سلاح شعرش را در راه هدفهای مقدس اسلام، انقلاب امام و شهیدان بکار گرفته و زبان دردهای کوخ نشینان و مستضعفین جامعه اش کرده بود و بی امان بر فرق سرمایه اندوزان و دغل کاران و مدافعان بی درد آنها می کوبید در حالیکه سینه ای گدازان از فراق عزیز داشت از اسارت این خاک تیره گریخت و به ضیافت آلاله ها شتافت. او در شهادت عزیز بی ریا سوخت و دردمندانه با زبان دلسوخته ترین کلمات از زخمهای او سخن گفت او تا آخرین روزهای زندگی اش با داغ جنگل سوز عزیز دست به گریبان بود و به یاد غربتش چشمانی بارانی و اشک بار داشت. مثنوی «هنوز عکس تو و خشم دیگران برجاست» از آخرین سروده های سلمان است که در رثای ممدوحش عزیز سرود. سلمان هرچند به مقتضای مشیت الهی شهید نشد اما شراره های عشق آتشناک او به شهادت در اشعارش بخوبی متجلی است و در پی همین عشق چندین بار به جبهه ها رفت تا به تعبیر خود از مردان جبهه سربلندی بیاموزد. او جبهه ها را ییلاق تفکر می دانست غزل «به یاد شهیدان» او حکایت انس و الفت و راز و نیاز او با شهیدان است و نشان می دهد که آنگاه که صحبت از شهیدان می شد حال و هوای دیگری می یافت و بی تابی و بی قراری روحش به کلمات سرایت می کرد.

در سینه ام دوباره غمی جان گرفته است     امشب دلم بیاد شهیدان گرفته است

تا لحظه های پیش دلم گور سرد بود       اینک به یمن یاد شما جان گرفته است

در آسمان سینۀ من ابر بغض خفت          صحرای دل بهانۀ باران گرفته است

از هر چه بوی عشق تهی بود خانه ام       اینک صفای لاله و ریحان گرفته است

دیشب دو چشم پنجره در خواب می خزید   امشب سکوت پنجره پایان گرفته است

امشب فضای خانۀ دل سبز و دیدنی است     در فصل زرد رنگ بهاران گرفته است

به هر حال مشیت الهی چنین اقتضا کرد که او اینگونه مظلومانه به دیار باقی بشتابد. ما ضمن طلب مغفرت و رحمت از درگاه خداوند برای او، امیدواریم که پروردگار متعال نام او را در شمار شهدای انقلاب اسلامی قرار داده و او را با ممدوحینش محشور بفرماید.

فروکش آتشفشان

در نماز و نیازش خدا بود                         دستهایش برنگ دعا بود

در شکفتن دل داغدارش                        مثل یک لاله بی ادعا بود

این غریبی که از پیش ما رفت                 با سلام خدا آشنا بود

بسته عشق بود او ولیکن                         مثل پرواز از خود رها بود

مثل کوهی پر از استواری                        مثل باران شب بی ریا بود

مثل اعماق دریا گریزان                           مثل آفاق بی انتها بود

مثل آتشفشانی پر از درد                        مثل موجی سراپا صدا بود

زخمهای عمیقی به دل داشت                 چون غریبی به غم مبتلا بود

مثل لبخند لب را می آکند                      مثل اندوه در سینه ها بود

مثل فرداست در قلب ما هست               آنکه دیروز در پیش ما بود

دیشب از باد پرسیدم این عطر                از گلستان سبز کجا بود؟

گفت شمع دل این کبوتر                        همنشین گل کربلا بود

«هنوز عکس تو و خشم دیگران برجاست»

سفر گزید از این کوچه باز همنفسی        پرید و رفت بدان سان که مرغ از قفسی

کسی که مثل درختان به باغ عادت داشت    شبیه لاله به انبوه داغ عادت داشت

کسی که هم نفس موجهای دریا بود        صداقت نفسش در نسیم پیدا بود

بهار سبز در آشوب خشکسالی بود         شکوفه دارترین باغ این حوالی بود

کسیکه خرقه ای از جنس آب در بر داشت   کسیکه شهر مرا از ترانه می انباشت

کنون دریچه خود را به روشنی واکن       بیاد او گل خورشید را تماشا کن

*          *          *

میان آینه ها رد داغ را می جست           درخت بود و هوادار باغ را می جست

تمام زاویه ها را به یک بهار سپرد           کویر تشنه ما را به جویبار سپرد

در انتهای عطش آفتاب می نوشید          کسیکه از دل او شعر آب می جوشید

کسیکه از ورق سرخ گل کتابی داشت     برای پرسش و تردید ما جوابی داشت

کسیکه آب شدن را در التهاب آموخت   شکوه سبز شدن را در آفتاب آموخت

کسیکه شائبه آن نقاب را فهمید             کسیکه حیله سنگ و سراب را فهمید

کسیکه با طپش مرگ زندگانی کرد         کسیکه با همه جز خویش مهربانی کرد

کسیکه زخم شنید از زبان گوناگون        فرو نشست بر امواج شط جاری خون

کسیکه با دل ما ارتباط آبی داشت          هزار پنجره مضمون آفتابی داشت

به کشف مشرق خورشیدهای دیگر رفت هزار مرتبه از ابرها فراتر رفت

*          *          *

چگونه گویمت ای چشم های زیرک باغ  چگونه گویمت ای شکل واقعیت داغ

هنوز عکس تو در دستهای دیوار است    هنوز کوچه از آن «سبز سرخ» سرشار است

هنوز عکس تو و خشم دیگران برجاست به چشمهات که مظلومیت در آن پیداست

تو را به خاطر آن آفتاب می گویم            تو را به خاطر دریا و آب می گویم

تو را به خاطر آن چشم ها که میسوزند   و اشکها که مرا شعر تر می آموزند

تو را به خاطر آن یاسمن که نشکفته است    و آن دو غنچه که چون شعرهای ناگفته است

تو را به خاطر رؤیای آن سه حسرت سبز تو را به خاطر آن روزها و صحبت سبز

سلمان هراتی

مروری کوتاه بر زندگی شهید مصطفی گلین مقدم

شهدا گلهای باغ بهشتند، یکی از این گلها شهید مصطفی گلین مقدم است. نوگلی که در خانواده ای کشاورز و محروم و مزین به ولایت علی بن ابیطالب (ع) و اولاد معصومش پرورش یافت. بندگی الله و رسالت رسول اکرم را گردن نهاد و در صف انصار صاحب الزمان قرار گرفت زیرا که علاقه خاصی به آقا و مولای خود داشت. همچنان که در نوار بیادگار مانده اش مشهود است. از کودکی سختی زندگی و تلخی دنیای فانی را چشید و فریب مظاهر دروغین آن را نخورد. پس از اتمام دوره ابتدائی به علت مشکلات خانوادگی ترک تحصیل کرده و به عنوان کمک کار دلسوزی در کنار پدر به کشاورزی و دامپروری مشغول شد. آنچنانکه شایسته شیعیان و عاشقان اهلبیت علیهم السلام است در انجام تکلیف شرعی و ساده زیستن دقت تمام به خرج می داد و از تجملات دنیای دون بیزاری می جست تا آنجا که در وصیتنامه مختصر خود تاکید به این امر داشت. حتی راضی نبود که در اطراف مزارش میله های بلند آهنی گذاشته شود. وی علاقه مفرطی به تلاوت قرآن کریم داشت. حاصل این کوشش در انجام فرامین الهی نعمت ولایت خمینی بود که در اجراء فرمانش در جهاد جلوه گر شد.

او که از لحاظ قدرت بدنی و ظاهری بهره وافر داشت و خداوند نعمت شجاعت را به میزان وسیعی به او عطا فرموده بود پس از شنیدن خبر شکنجه و شهادت پسر عمویش حسینعلی توسط کومله آرام و قرار را از دست داده، داوطلبانه به خیل عظیم لشگریان اسلام پیوست و برای ادای خدمت مقدس سربازی شتافت. 

سرانجام در نوروز سال 61 در عملیات فتح المبین که با رمز مقدس یا زهرا سلام الله علیها انجام شد. با رشادت و شجاعت بی نظیری که از خود نشان داد پس از 31 ساعت جنگ بی امان و بی وقفه در خط اول نبرد به آرزوی خود رسید و بر اثر تیری که به مغزش اصابت کرد مشتاقانه به ملاقات مولایش شتافت و عیدی خود را که رضای الهی بود دریافت داشت.

این نوگل باغ بهشت، شهادت را همچنانکه در نامه هایش ذکر کرده افتخار خود می دانست و علاقه زیادی به شهید مطهری، بهشتی، رجائی، باهنر و شیرودی داشت. خداوند او و همه شهدا بالاخص برادرش عزیز و پسر عمویش حسینعلی را با یاران حسین علیه السلام محشور فرماید. 

 

--------------------------------------------------------------------------------

[1] - قال رسول الله (ص): الفقهاء امناءالرسل ما لم یدخلوا فی الدنیا، قیل: یا رسول الله ما دخولهم فی الدنیا؟ قال: اتباع السلطان فاذا فعلوا ذلک فاحذروهم علی دینکم. ترجمه: پیامبر فرمود: فقیهان امانتدار پیامبرانند تا زمانیکه در دنیا وارد نشده باشند، گفته شد ای رسول خدا مفهوم داخل شدن در دنیا چیست؟ پاسخ داد: اطاعت از پادشاهان، پس اگر به اینکار پرداختند از آنان بر دینتان بترسید.